یک عکاس خبری (جیمز استوارت) که با پای شکسته مجبور است روی یک صندلی چرخدار باقی بماند از روی بیکاری به تماشای حرکات همسایههای آن طرف حیاط آپرتمانی که در گیتیچویلج دارد مشغول میشود که ...
تمام ژانر های مربوط به این اثر:
تمام ژانر های مربوط به این اثر:
دیدگاه کاربران نمایش تمام دیدگاه ها
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
بررسی سینمایی ترین فیلم تاریخ سینما از یگانه استاد بزرگ سینما
شاهکار آلفرد هیچکاک= پنجره عقبی
تلاقی دو رویکرد مرد سالاری و زن سالاری و اعتدال بخشیدن به یکدیگر
ابژه شدگی ذهن سابژکتیو( تحلیلی سابژکتیو از فیلم پنجره عقبی)
این فیلم بسیار جای بحث دارد اما چون اصلاً نمی شود اینجا تمام مباحث را باز کرد پس سعی می کنم تنها توضیح کلی ای ذکر کنم تا برای علاقه مندان آشناییتی ایجاد کنم و اگر توفیق باشد بتواند دروازه قصر هیچکاک را به این فیلم، لااقل باز کنم.در اغاز ذکر کنم که از لحاظ مضمون سینمایی این فیلم برترین فیلم تاریخ سینما است و هیچ کارگردانی قدرت خلق چنین اثری در کارنامه ی خود نداشته است.
در تیتراژ فیلم، که کم کم پرده ی پنجره بالا می رود به نحوی هیچکاک انگار دارد پرده سینما را بالا می کشد چرا که جفریز، در واقع در کل فیلم به یک معنا در حال دیدن فیلم سینمایی است و در حال تآثیر پذیرفتن است و به مرور نزدیک شدن، که سینما در واقع همین هنر تاثیر و تآثر است که شما در جای جای فیلم این را نظاره گرید( جفریز در این تماشا کردن، خودش را کشف می کند). در آغاز فیلم بدون استفاده از کوچکترین دیالوگی، هیچکاک به سرعت ما را با جغرافیای خانه و آپارتمان های روبرویش آشنا می کند و همچنین با استفاده از میزانسنی فوق العاده، یک معرفی هنرمندانه با حرکت پن دوربین از جفریز می دهد و ما حالا هم شغل او و هم علت شکستگی پایش را می دانیم و همچنین دغدغه ی اصلی فیلم که تلاقی او با لیزا فرمونت است، کلید می خورد. ما دو عکس پازیتیو و نگاتیو لیزا را در کنار هم می بینیم که تصویر نگاتیوش قاب گرفته شده و مسلط است و این صحنه، نوع نگاه جفریز در آغاز فیلم به لیزا است که حالتی از دوگانگی درآن دیده می شود و این گره اصلی فیلم است که باید جفریز با این چالش روبرو شود.
در سینما هیچکس به اندازه ی قدرت هیچکاک نمی تواند از عناصر انضمامی به عناصر انتزاعی برسد لذا در سینمای آلفرد هیچکاک هر امر واقعی ای در فضای فانتزی فیلم، به عنصر انتزاعی ارتقاء می یابد و در دو سطح معنا پیدا می کند. این شیوه ی درست به تصویر کشیدن امر انتزاعی در سینما است. در واقع فضای فانتزی این فیلم هیچکاک از درون شکاف ترس جفریز برای از دست رفتن مرد سالاریش و نفوذ زن به درون حوزه ی خصوصی اش و محدود کردن آزادیش، به بیرون می طراود. و گرفتاریش در این مخمصه را و یا کمی تسلیم شدن در برابر این چالش را با گچ شدگی و شکستگی پایش هیچکاک به تصویر می کشد و او را ناتوان جلوه می دهد و به همین دلیل، ناتوانی خودش را در حوزه ی خیال رفع می کند و سعی می کند در فضایی دیگر مرد سالاری خودش را دیکته کند چرا که در این طرف پنجره که او اسیر لیزا است نمی تواند تماماَ از حیثیت مردانگی خود دفاع کند پس آن را در فضایی دیگر جبران می کند که همان لایه ی فانتزی فیلم هیچکاک است.
در واقع میان این طرف پنجره و آن طرف پنجره نسبتی پیچیده(اینهمانی) وجود دارد و بر روی یکدیگر تاثیر می گذارند و مستقل از یکدیگر نیستند. حرکت های پن دوربین هیچکاک، به این نسبت هر لحظه بیشتر از قبل تاکید می کند تا جایی که حرکت های دوربین او شکل دایره وار به مرور پیدا می کنند و آن ها را در امتداد یکدیگر می آورد.مثلاً در همان اوایل فیلم( حدوداَ دقیقه ی ۲۲ )ما شاهدیم که چطور هیچکاک بر روی این امر تاکید می کند. جاییکه هر دو شخصیت جفریز و لیزا با زن تنهای طبقه ی پایین آپارتمان احساس یکسانی پیدا می کنند و به خوبی او را درک می کنند و یا چطور لیزا خودش را کنار دوشیزه تورسو قرار می دهد و حس او را توضیح می دهد و حتی در مورد موسیقی ای که همسایه ی نوازده ی آنها می نوازد چنین فکر می کنند که آن تجسم رابطه ی خودشان است. اما به غیر این مباحث، بسیار روشن است که آرامش یا عدم آرامش آپارتمان های روبروی پنجره ی اتاق جفربز، بسیار تحت تاثیر وقایعی است که در خانه ی جفریز اتفاق می افتد و به یک معنای دیگر انگار ناخودآگاه امری که در خانه جفریز اتفاق می افتد خودش را در آپارتمان های روبروی او منعکس می کند و این یعنی سینما، چرا که سینما اگر از ناخودآگاه فیلمساز برخواسته نشود به رسالت خود نمی رسد.
بحث اصلی فیلم بر روی این امر می گذرد که بلاخره کدام یک از دو طرف رابطه، تن به این می دهد که خودش را تغییر دهد و از آزادی خود برای راضی کردن طرف مقابلش بکاهد.این تغییر را در سیر فیلم،ما در شخصیت لیزا شاهدیم که در طی این تغییر، تبدیل به دختری کنجکاو و ماجراجو و فعال می شود و هر لحظه جف او را بیشتر می پسندد. اما از طرف دیگر جف هم تغییر می کند و به نوعی خودش را مجازات می کند چرا که اقای توروالد در واقع بخش تاریک ذهن اوست که هنوز همچنان به دنبال تحمیل مرد سالاری خودش است اما جف انگار ذهنش را ابژه ی خودش می کند و مشکلات رویکرد خودش را برملا می کند و در پایان فیلم انگار کابوس یا حتی آرزوی به بیان نیامده ی خودش به او حمله می کند. در پلان پایانی او را با دوپای شکسته، ناتوانتر از گذشته می بینیم و انگار او هم در رویکرد خودش همچون لیزا تحلیل رفته است.
فکر می کنم همینقدر کفایت کند، فقط ذکر کنم که جفریز هر چه بیشتر از ابزار عکاسی دقیقتر خود برای پی بردن به جنایت توروالد استفاده می کند در واقع دارد ذهن خودش را دقیق تر در حالت ابژه شدگی اش بررسی می کند و به نحوی دارد به بخشی از درون خودش هر بار نزدیک تر می شود.
با دیدن این فیلم، شما در واقع دعوت شده اید که اوج قدرت مدیوم سینما را نظاره گر باشد(تقدیم به علاقه مندان استـــــــــــــــــــــــادآلفرد کبیر)
برای منی که دوستدار سینما بودم از نوجوانی و همه فیلمهاو نقدهاشون رو با هفته نامه سینما که چهارشنبه ها چاپ میشد پیگیر بودمو مثل الان به این سهولت فیلم گیر نمیومد ببینم الان جزو آرزوهامه که برآورده شده و میتونم هر فیلمی رو ببینم-با این تفاسیر برای من فیلم خوبی بود ولی عامه مردم که برای لذت فیلم میبینن بی شک فیلم بسیار کسل کننده و ضعیفی خواهد بود
پسر بی نظیره بی نظیر ....یه چنین شاهکاری رو میبنم ۶۳ سال پیش ساختن دهنم وا میمونه .... وای اگه هیچکاک الان زنده بود با این امکانات چ فیلمایی میساخت کاش توی نسله ما بود کارگردانیش...هر چند که همون سالها فیلمایی ساخته که هنوز رو دستش نیومده...
با کمال احترام به چاکران هیچکاک ، باید بگم با اینکه از لحاظ تکنیکی (مخصوصاً میزانسن) استاد مسلمه ولی تمام فیلمهاش یک مشکل بزرگ داره که گیر کردن یا هدف گرفتن لایه دوم روح انسانه(منطق و عقل و معما و ....) .
هیچکاک هیچوقت یک هنرمند(به معنای خاص کلمه) نمیتونه باشه بلکه یک تکنسین عالیست که نداست مهمتر از قتل و عشق(معمول) و معما و دزدی و در کل جسم خاکی ، چیز دیگری در جهان هست که هنرمندان واقعی هم نامی برای آن نیافته اند ولی بارقه ای از آن را به اشکال مختلف دیده اند و به نمایش گذاشته اند.
داوینچی ، داوینچی شد چون شام آخر را زیبا و مدلل کشید نه صبحانه عمه کتی را .
داستایوفسکی انسان آفرید ، روح آفریده اش را جِر داد ، سپس دست به قتل او زد .
لایه اول روح : n/a . لایه دوم : ۷/۱۰ . لایه سوم : ۰/۱۰ . هدف : لایه دوم روح انسان ( کشف داستان یک قتل) . شاید و یا حتماً اگر فیلم در زمان خودش دیده میشد در لایه دوم نمریِ کمتر از ۹ نمیگرفت.(البته از نظر من دیوانه)
باز هم میگم هیچکاک یکی از بهترین کارگردانان فنی تاریخ سینماست ولی کارگردان هنری خیر.
یکی از بزرگ ترین معماهای تاریخ بشر که هنوز هم کسی نتونسته حلش کنه اینه که همه این چیزها در فیلم استاد خیال جیمز استوارت بود یا واقعیت بود ... هنوز دانشمندان یه جواب قطعی نرسیدند
کاملا تاریخ مصرف گذشته. شاید تا ۲۰ سال پیش اینجوری نبود.
خودم ورتیگو و سه چهارتا کار دیگه هیچکاک رو دوست دارم...
ایده فیلم عالی بود
تعلیق در دقایق پایانی بیداد میکرد
همه چی خوب بود فقط چطور همه این مدت همه پنجره ها بازه و کسی هم این نمیدیدش؟حتی اگر در سایه هم بوده باشه باز ممکن نیست هیشکی به اون طرف نگاه نکنه،،که اینم جزئی از فیلمه و باید همینطور میبود،اگه نبود که فیلم نمیشد
به نظرم امتیاز شایسته امتیازی که داره هست
نمیدونم من فقط اینجوریم یا شما هم این حس دارید ... هر موقع این شاهکار یا بهتره بگم ابر شاهکار میبینم انگار بار اوله دارم نگاه میکنم و سر ذوق میام ...