«تراويس بيکل» (دنيرو) که سابقا در ويتنام تفنگدار دريايي بوده، در نيويورک راننده ي تاکسي مي شود و چون دچار بي خوابي مزمن است فقط شب ها کار مي کند. تباهي و فسادي که دوروبرش در شهر مي بيند، مايه ي ناآرامي و آشفتگي او است...
«تراويس بيکل» (دنيرو) که سابقا در ويتنام تفنگدار دريايي بوده، در نيويورک راننده ي تاکسي مي شود و چون دچار بي خوابي مزمن است فقط شب ها کار مي کند. تباهي و فسادي که دوروبرش در شهر مي بيند، مايه ي ناآرامي و آشفتگي او است...
دیدگاه کاربران نمایش تمام دیدگاه ها
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
بهترین دیالوگ فیلم
تنهایی همه جا در تمام زندگیم دنبالم بوده , تو کافه ها ,
تو ماشینا , پیاده رو ها , مغازه ها , همه جا
هیچ راه فراری نیست . من مرد تنهای خدا هستم..
دوستان جوری فیلم رو تعبیر و تفسیر میکنن و نظرات و برداشتهای شخصی خودشون رو در تحلیل فیلم میگن، که اگر با این دید بخوایم با فیلمها برخورد کنیم، چارچنگولی هم یکی از معناگرا ترین فیلمهای تاریخ سینما میشه!
برای هر سکانس یک تعبیر عجیب و غریب توی کامنتها هست که اگر خود اسکورسیزی این کامنتها رو بخونه متعجب میشه. یک قانونی هم هست که اگر کسی از یکی فیلمهای دهه شصت و هفتاد ب قبل خوشش نیاد، اصولا چیزی از سینما نمیفهمه!!!
من اصلا و ابدا از این فیلم خوشم نمیاد. یک ریتم کند و کسل کننده، بدون بار معنایی دقیق، که بیننده فقط باید انتظار بکشه تا تیتراژ رو ببینه. حالا شما هی فیلم رو تفسیر کنید...
به نظر من این فیلم مثل فلسفه میمونه بعضی ها براشون قابل درکه بعضی ها خیر.یا برای خیلی ها شاهکار تمامه یا برا بعضی ها چرت مطلق.من خودم دچار دوبینی شدید شدم نه میدونم خوبه نه میدونم بد.فقط میدنم عاشق اون خنده های Robert De Niro شدم لامصب چه لبخنده شیطانیی داره.
من مرد تنهای خدا هستم...زنده باد دنیرو ی کبیر
یازده بار تماشای این اثر و باز هم جذابیتی جدید برای من.
این فیلم برای یکبار دیدن کم است.
اسکورسیزی اگر هیچ فیلم دیگری در کارنامه خود نداشت و فقط ((راننده تاکسی)) را از خود به جا میگذاشت باز هم در هنر هفتم جاودان میبود.
بدون شک بهترین فیلم استاد اسکورسیزی همین فیلم است
دوستانی که شک دارید ازین فیلم خوشتون اومد یا نه، خواهشمندم این نظر رو تا انتها بخونید.
من زیاد اینجا نظر نمیدم. اما زیر این فیلم دوگانگی های زیادی رو دیدم، نصف گفتن فیلم اعصاب خورد کن و مسخره ای بود، نصف گفتن از بهترین شاهکارهای اسکورسیزیه اما دلیل درستی براش نداشتن. برای همین من نظرمو میگم چون فکر میکنم همه ی نظرهای اینجا رو شامل میشه.
من وقتی این فیلم رو دیدم حالم بهم خورد، یعنی میخواستم پاشم کلم رو بکوبم به دیوار. جاهایی که دنیرو میخواست با جودی فاستر یا اون راننده تاکسیه یا سناتور حرف بزنه میگفتم جون بِکن لعنتی، حرفتو بزن دیگه! بعد میدیدم رسما چرت و پرت میگفت.
اما این فیلم تا چند روز بعد ذهن من رو درگیر کرد. اسکورسیزی از قصد این صحنه ها رو کشش میداد. وقتی فیلم شروع شد، انتظار داشتم یک راننده ی تاکسی معمولی، با یک نگرش و بینش خاصی کل زندگیش رو توصیف کنه و تا آخر فیلم تغییر کنه و به یک شخصیت دست نیافتنی تبدیل بشه. مثل ادوارد نورتون توی فایت کلاب که یک زندگی معمولی داشت، اما اونقدر ذهنش باز بود که بفهمه زندگیش مسخرست، برای همین عوض شد. اما اینجا راننده واقعا آدم ساده ای بود، هیچ نشانی از یک ابر قهرمان نداشت. کارگردان میخواست چنین چیزی رو ثابت کنه. میخواست ثابت کنه که برای قهرمان شدن نیازی نیست که باهوش ترین آدم دنیا باشی، میتونی یک راننده تاکسی باشی.
افرادی که توی imdb به این فیلم چنین امتیازی دادن، به نظرم واقعا از سینما چیزی حالیشون بوده، چون برای لذت بردن از این فیلم، نباید دنبال سرگرمی باشی، باید چیزی که کارگردان میخواد ببینی رو ببینی. باید فراتر از تصویری که فیلم نشون میده ببینی، خیلی فراتر.
راستش رو بخواید من اکثر فیلم های اسکورسیزی رو دوست نداشتم، چون شخصیت اولش آدم واقعا عوضی بود و فیلم اون رو یک اسطوره نشون میداد، جوری که دوست نداشتی اتفاق بدی واسش بیوفته. با فیلم هاش سعی میکرد بیننده رو هم به بد شدن سوق بده. اما این فیلم چیز دیگه ای بود، این فیلم نظرم رو نسبت به اسکورسیزی عوضکرد، من تاحالا مثل این فیلم ندیده بودم. حالا که بیشتر فکر میکنم، حتی از بهترین فیلم هایی بود که توی عمرم دیدم.
من در نهایت ازین فیلم لذت بردم، اما چقدر سخت بود لذت بردن ازین فیلم!
(spoiler alert)
این فیلم زندگی عادی و بسیار معمولی یک آدم عادی و معمولی رو نشون میده, تراویس که تازه از خدمت در نیروی دریایی برگشته و بی خوابی داره و مجبوره به همین دلیل شبا کار کنه, راننده تاکسی شیفت شب میشه و به همین واسطه فسادی که تو شهر وجود داره و البته شب ها خودشو نشون میده رو میبینه, فسادی که تو دهه ی ۷۰ میلادی تو آمریکا زیاد بوده, تروایس آدم ساده و بی حاشیه ایه ولی زیاد نمیتونه این روند رو تحمل کنه, احساس میکنه یه چیزی تو زندگیش کمه ولی نمیدونه چی, اوقات فراغتش رو با دیدن فیلم های سینمایی پــورن میگذرونه, بعد چند وقت دختر زیبایی رو میبینه و بهش علاقه مند میشه, بهتره بگیم به زیبایی اش علاقه مند میشه, چند روز اون دختر رو دید میزنه و بالاخره یه روز میره و با اون دختر صحبت میکنه, دوستیشون زیاد طول نمیکشه و اون دخنر تراویس رو ترک میکنه, تروایس فکر میکرد اون خلا تو زندگیش داشتن یه دوست یا حتی همسره ولی اینطور نبود, تروایس دنبال یه هدف والا تو زندگیشه, چند بار تو دفتر خاطراتش اینو گوشزد میکنه که یه روز خیابونا از این همه فساد خالی میشه, همین درخواستو از نامزد ریاست جمهوری که باتفاق تو تاکسی اش سوار میشه میکنه, بعد چند وقت چنتا اسلحه میخره و باهاش تمرین میکنه و کار باهاشونو یاد میگیره, به محل سخنرانی نامزد ریاست جمهوری میره و سعی میکنه اونو بکشه, فکر میکنه این اون چیزیه که تو زندگیش کم داره, اینکه معروف شه, اسمش بره تو روزنامه ها و صدر اخبار, ولی اینهم نمیتونه اونو خالی کنه, مدل موهاشو تغییر میده تا خاص به نظر برسه ولی اونهم خالی اش نمیکنه, دختر کم سن و سالی که شب ها تو خیابونا میچرخه و شغلش تن فروشیه رو میبینه, سعی میکنه اون دخترو از فساد نجات بده و یه شب طاقتش سر میاد و افرادی که باعث میشدن این دختر این کارارو انجام بده رو میکشه و بالاخره احساس میکنه اون کاریو که همیشه دنبالش بودو انجام داد, تو سکانسی که تو اون اتاق بعد کشتن همه روی تخت میافته, آرامشو میشه تو صورتش دید, بعد این کار احساس میکنه که دیگه کاری تو این دنیا نمونده که مونده باشه انجام بده و میخواد که خودشو بکشه ولی تفنگ تیری توش نمونده, اون اتفاق باعث میشه تروایس قهرمان بشه, اسمش تو روزنامه ها خورد و مردم اونو میشناختن, تروایس حالا دیگه از خودش راضیه, احساس میکنه زندگی اش یه نقطه ی عطف داشته, مهم بوده, کار بزرگی انجام داده, دیگه مثل قبلا آدم بی اهمیتی نیست, بعد اون اتفاق یه بار دیگه بتسی, همون دختری که بهش علاقه پیدا کردو میبینه, اون سوار تاکسی تراویس میشه و تمام مدت به صورت تراویس زل میزنه, معلومه که بتسی دوست داره دوباره با تروایس برگرده ولی تراویس چنین رقبتی نشون نمیده, تراویس ار هیچکس بودن به کسی بودن رسید.
درک این فیلم , چه از فضا و چه از نظر محتوا برای ما زیادی سخته, حس کردن اینگونه فساد دوروبرمون اونهم حدود ۴۰ سال پیش یکم درک این فیلمو برامون سخت میکنه, این فیلم هنوزم حرف های خوبی برای گفتن داره, با اینکه ۴۰ و اندی سال از تولیدش میگذره ولی درس خودشناسی سوژه ایه که هیچوقت قدیمی نمیشه, شاید داشتن سکانس های زائد, لوکیشن های قدیمی که جلوه های بصری خیلی کمی دارن بیننده ای که الان فیلمو میبینه رو کسل کنه ولی هسته ی فیلم هیچوقت دمده نمیشه.
رابرت دنیرو به نظر من خیلی خوب بازه کرده و حس اینکه اون یه آدم ساده و بی حاشیه ایه هست روتمام و کمال به من بیننده منتقل کرد, هرچند دوران اوجش بعدها رخ میده ولی در جایگاه خودش خوب ظاهر شد.
۷