
دخترک کبریت فروش، بر اساس داستانی از هانس کریستین اندرسون، درباره دخترکی جوان و فقیر است که در آرزوی رسیدن به آرامش در زندگی اش است. در سرمای شدید دخترک با سوزاندن کبریت هایی که باید به فروش برسند، به امید گرم کردن خود است، و با آتش گرفتن هر کبریت، در شعله های آتشین آن، عشق و محبت، غذاهای خوب و خانه ای گرم و راحت را تصور می کند...

ویل ترنر و الیزابت سوان که قصد دارند بزودی با هم ازدواج کنند بجرم کمک به کاپیتان جک اسپارو برای فرار از دست قانون بازداشت می شوند. لرد کاتر که دستور این بازداشت را داده به ویل و الیزابت می گوید اگر آنها به او کمک کنند تا جک را پیدا کرده و قطب نمای جادویی اش را از او بگیرد، آنها را مجازات نخواهد کرد...

فیلم با اسباب کشی دکتری افسرده به نام «کیت فاستر» (سندرا بولاک) شروع می شود که از خانۀ زیبایش بروی دریاچه ای به شیکاگو میرود. در راه شیکاگو یاد داشتی برای مستاجر جدید خانه اش می گذارد و از او می خواهد که اگر نامه ای برای او آمد، به آدرس جدیدش در شیکاگو ارسال کند و درباره جاهای پای سگ مقابل درب و جعبۀ زیر شیروانی توضیحاتی می نویسد. کیت به بیمارستانی در شیکاگو می رود و شروع به کار می کند. دکتر سرپرست بخش او (شهره آغداشلو) با او گرم می گیرد و...

«کارمن» (خیل)، مادر «اوفلیا» (باکرو)، به تازگی با «ویدال» (لوپس) سروان بی رحم ارتش «ژنرال فرانکو» ازدواج کرده است. خیلی زود «اوفلیای» کوچک، که تازه خانواده اش در یکی از دهکده های دور افتاده ی اسپانیا خانه گرفته، در دنیای تخیلی خود غرق می شود و وارد هزارتویی می شود که «پان» (جونز) موجودی افسانه ای، بر آن حکم می راند… این فیلم ساخته گیلرمو دل تورو کارگردان فیلم های پسر جهنمی و تیغ ۲ است.

روزی روزگاری دو برادر بودند که یک زن از هردوی آن ها پرستاری کرده و آن ها را بزرگ کرده بود. اولی "آزور"، پسربچه موطلایی با چشمان آبی که فرزند بانویی اشراف زده بود و دومی "آسمار"، پسربچه ای با رنگ پوست تیره و چشمانی سیاه که فرزند بانوی پرستار بود. مثل همه ی بچه های دیگه آن دو بایکدیگر جنگ و دعوا می کردند و مثل دو برادر یکدیگر را دوست می داشتند...