
«ف. و. مورنا» (مالکوويچ) خيال دارد نسخه اي سينمايي از «دراکولا»ي «برام استوکر» را بسازد. «ماکس شرک» (دافو)، ايفاگر شخصيت «کنت اورلاک» پيرو روش بازيگري «استانيسلافسکي» است و فقط در صورتي در گفت و گوها شرکت مي کند که کاملا در جلد شخصيتش فرو رفته باشد. اما بقيه ي بازيگران اصلا آمادگي بازي واقع گرايانه را ندارند...

پس از قتل «وو» (هونگ) سفير چين در سازمان ملل به هنگام مذاکره بر سر يک قرارداد تجاري، «الينور هوکس» (آرچر) از مقامات FBI، يکي از کارمندان خود به نام «نيل شا» (اسنايپس) را مأمور شناسايي قاتل مي کنند؛ اما «شا» خيلي زود متوجه مي شود خودش مورد تعقيب است و کساني مي خواهند او را نابود کنند...

این فیلم در مورد یک دانشجوی تازه وارد بنام «متیو» است که در یک آسانسور، در حالی که برق ها قطع شده است، دختر رویاهایش را ملاقات می کند. متیو هیچ گاه چهره ی او را نمی بیند، اما عاشقش می شود. بعد از این ماجرا، تنها چیزی که متیو می داند این است که دختر رویاهایش در یک خوابگاه با ۱۰۰ دختر دیگر زندگی می کند، و او تصمیم می گیرد که هرطور شده او را بیابد...

سال ۱۹۴۹ ، کابوهاي جوان تکزاسي، «جان گريدي کول» (ديمن) و «ليسي رولينز» (تامس) به اميد يافتن کار و ماجراجويي عازم مکزيک مي شوند. اين دو پيش از اين که به مکزيک برسند و براي يک مزرعه دار ثروتمند (بليدز) به کار بپردازند، جوان اسب دزدي به نام «بلونيز» (بلک) را نيز، با اکراه، تحت حمايت خود مي گيرند. اما در مکزيک دل باختگي «آلخاندور» (کروز) دختر مزرعه دار ثروتمند به «کول» باعث تيره شدن رابطه ي «کول» و «رولينز» مي شود...

«فارستر» (کانري)، نويسنده اي که پس از بردن جايزه ي پوليتسر در چند دهه ي قبل ديگر کتابي ننوشته، و «جمال» (براون)، پسري شانزده ساله که اشتياقي نهفته براي نوشتن دارد، در دنياي خود زندگي مي کنند. «جمال» روزي از سر اتفاق با «فارستر» آشنا مي شود. اين دو، پس از آشنايي اوليه، يک ديگر را به نوشتن تشويق مي کنند و به رغم تفاوت سن و پايگاه طبقاتي شان، با هم رفيق مي شوند.

در سال ۲۰۵۰، زمين در معرض يک خطر زيست محيطي فاجعه آميز قرار گرفته و قرار است گروهي از ساکنان کره ي زمين به مريخ بروند و در آن جا به حيات خود ادامه دهند. اما ايرادي غيرمنتظره در روند پروژه به وجود مي آيد و «کيت بومن» (ماس) مأمور مي شود تا هم راه يک فضانورد ديگر و دو دانشمند فضايي مشکل را حل کند...