
"ایزابت" همسر بددهن و الکلی خود "رولف" را ترک کرده،چمدانش را بسته،و به همراه فرزندان خود به خانه برادرش "گوران" می رود.او در شهرکی زندگی می کند که سن مردم آن بین ۲۵ تا ۳۵ سال است.اتفاقاتی که در این شهر به وقوع می پیوندد نه تنها بر روی اعضای خانواده بلکه بر روی دیگران نیز تاثیر می گذارد...

«گوئن کامينگز» (بولاک)، روزنامه نويس نيويورکي که به نوش خواري علاقه ي خاصي دارد، در مراسم عروسي خواهرش (پرکينز)، مست مي کند و ابتدا کيک عروسي را سرنگون مي کند و بعد تر ليموزين بزرگ عروس و داماد را مي دزدد. دادگاه نيز حکم مي دهد که بايد بيست و هشت روز را در يک مرکز بازپروري معتادان بگذارند...

لوک مک نامارا» (جکسن) که در خانواده اي از طبقه ي کارگر در ايالت کانتي کات بزرگ شده، به کالج آيوي ليگ راه مي يابد. پس از آن تلاش مي کند در مدرسه ي حقوق هاروارد به ادامه ي تحصيل بپردازد، اما راه يافتن به هاروارد دشوار و مستلزم ابراز شايستگي هايي است. انجمن مخفي «جمجمه ها» از «لوک» دعوت مي کند تا عضو آن شود، و «لوک» که مي پندارد عضويت در انجمن باعث سهولت راه يابي اش به هاروارد خواهد شد، مشتاقانه دعوت را مي پذيرد...

"ری" تبهکاری خرده پا قصد دارد به همراه شرکای تبهکار خود یک پیتزافروشی افتتاح کرده و از طریق آن به بانک محل دستبرد بزنند.اما از آنجایی که همسر او پیتزا پز خوبی نبوده اما شیرینیهای عالی می پزد آنها اقدام بفروش آنها می کنند.اما وقتی آنها در حفر تونل به موفقیت دست پیدا نمی کنند،شغل شیرینی فروشی آنها پر درآمد می شود و...