آخرین قسمت از سهگانه فیلمهایی در مورد مشغلههای جامعه فرانسوی، اینبار داستان در مورد یک مدل است که در میابد همسایهاش از تجاوز به حریم خصوصی مردم لذت می برد.
آخرین قسمت از سهگانه فیلمهایی در مورد مشغلههای جامعه فرانسوی، اینبار داستان در مورد یک مدل است که در میابد همسایهاش از تجاوز به حریم خصوصی مردم لذت می برد.
خاطره ای از ایرن ژاکوب در رابطه با نقشش در این شاهکار: وقتی برای اوّلین‌بار کیشلوفسکی را دیدم، درباره‌ی زندگیِ دوگانه‌ی ورونیک حرف زد فکر کردم چرا می‌خواهد این نقشِ سخت را به من بسپرد؟ من که خیلی بازیگرِ مشهوری نبودم برایم توضیح داد که دلیلِ اصلی‌اش چشم‌های من است. گفت جوری نگاه می‌کنم که تماشاگر قانع می‌شود. یکی دو ماه گذشت و بعد فیلم‌نامه را برایم فرستاد. یک‌روزه خواندمش. عجیب‌ترین فیلم‌نامه‌ای بود که خوانده بودم. هنوز هم همین‌طور است... زنگ زدم و گفتم، من باید شما را ببینم گفت: چی شده؟ گفتم، این دختره چرا این‌قدر آدمِ عجیبی‌ست؟ گفت: چی‌کار کرده که عجیب است؟ گفتم، چرا گاهی همه‌چی را از توی آن توپِ پلاستیکی می‌بیند؟ گفت: تا حالا از این توپ‌ها نداشته‌ای؟ معلوم است نداشته‌ای، وگرنه تو هم ترجیح می‌دادی دنیا را از توی این توپ‌ها ببینی گفتم، چرا باید دستش را بکشد روی تنه‌ی درخت؟ که چی؟ گفت: تا حالا دستت را روی بدنه‌ی هیچ درختی نکشیده‌ای؟ معلوم است نکشیده‌ای. درخت آدم را آرام می‌کند. خیلی آرام. آرامشی که در درخت هست توی وجودِ هیچ آدمی پیدا نمی‌شود. همین الان برو پارک و قدیمی‌ترین درختش را پیدا کن و دستت را بکش روی تنه‌اش. کِیف می‌کنی از این کار. شاید اگر آن روز این کار را نکرده بودم در صحنه‌ی آخرِ فیلم نمی‌توانستم آن‌جور با آرامش دستم را روی تنه‌ی درخت بگذارم...
42
saeedmolavi95
۱۱ سال پیش
خدایا این کیشلوفسکی دیگه کیه!!!! واقعا از نوابغ سینمای شرق بود با این آثار متفکرانش
32
parsahz.1379
۹ سال پیش
سکانس مشترک در هر سه قسمت سه رنگ، پیر زن/پیر مردی که سعی میکند شیشه ای را توی مخزن زباله بیاندازد:
در آبی ژولی آنچنان در دنیای خودش گرفتار شده و از جامعه دور است که حتی به پیرزن نگاه هم نمیکند
در سفید کارول وقتی عاجزی مانند خود را میبیند که شاید وضعش از او هم بدتر باشد لبخند تاسف باری میزند ولی کاری نمیکند
اما در قرمز این تنها ولنتین، یعنی خوش قلب ترین و سخاوتمند ترین شخصیت زن فیلم های کیشلوفسکی است که به کمک پیرزن عاجز میرود
16
mehrdad.kiashemshaki.2014
۱۰ سال پیش
گرچه من با زبان فرشتگان و انسانها سخن می گویم . چون عشقی ندارم ؛ همانند یک سکه بی ارزش موجد صدا ویا یک سنج پر طنین شده ام. و گرچه از نعمت پیشگویی بهره مندم و تمام اسرار را می دانم و تمامی معرفت را وگرچه به قدری ایمانم قوی است که می توانم کوهها را حرکت دهم چون عشقی ندارم بی ارزشم عشق مهربانست و رنجی بس طولانی می کشد. عشق حسادت نمی کند . خودنمایی نمی کند . لاف نمی زند به همه چیز امیدوار است و همه چیز را تحمل می کند. عشق هرگز عقیم نمی ماند. اما گرچه پیشگوییهایی باشند آنها عقیم خواهند ماند گرچه زبانهایی باشند ، متوقف خواهند شد . و گرچه معرفتی در میان باشد. ناپدید خواهد شد. حال این… سه عشق ،امید و ایمان پایداری می کنند اما عظیمترین آنها عشق است
کیشلوفسکی
7
Amirkhodaparast23
۹ سال پیش
فیلمی ایست مزخرف
6
moslemmahmodi
۹ سال پیش
فیلم عالی بود ولی پالپ فیکشن یه چیز دیگس گذر زمان نشان داد که تمام منتقدین مردم و ... امریکایی فرانسوی پالپ فیکشن رو بیشتر پسندیدند
5
Saeed
۹ سال پیش
وای که چقدر فلسفه پشت این فیلمه... سر درد گرفتم |:
5
Darkness
۹ سال پیش
واقعا تاسف برانگیزه که دیگه هیچ کدوم از این سه گانه ی زیبا جزو ۲۵۰تا نیست گرچه خودم با خیلی از فیلمای ۲۵۰ تا مخالفم ولی برخی از ادما سعی در ارشیو کردن اون ۲۵۰ تا دارن و نمیتونن این سه گانه زیبا رو ببینند
دیدگاه کاربران نمایش تمام دیدگاه ها
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
خاطره ای از ایرن ژاکوب در رابطه با نقشش در این شاهکار:
وقتی برای اوّلین‌بار کیشلوفسکی را دیدم، درباره‌ی زندگیِ دوگانه‌ی ورونیک حرف زد فکر کردم چرا می‌خواهد این نقشِ سخت را به من بسپرد؟ من که خیلی بازیگرِ مشهوری نبودم
برایم توضیح داد که دلیلِ اصلی‌اش چشم‌های من است. گفت جوری نگاه می‌کنم که تماشاگر قانع می‌شود. یکی دو ماه گذشت و بعد فیلم‌نامه را برایم فرستاد. یک‌روزه خواندمش. عجیب‌ترین فیلم‌نامه‌ای بود که خوانده بودم. هنوز هم همین‌طور است...
زنگ زدم و
گفتم، من باید شما را ببینم
گفت: چی شده؟
گفتم، این دختره چرا این‌قدر آدمِ عجیبی‌ست؟
گفت: چی‌کار کرده که عجیب است؟
گفتم، چرا گاهی همه‌چی را از توی آن توپِ پلاستیکی می‌بیند؟
گفت: تا حالا از این توپ‌ها نداشته‌ای؟ معلوم است نداشته‌ای، وگرنه تو هم ترجیح می‌دادی دنیا را از توی این توپ‌ها ببینی
گفتم، چرا باید دستش را بکشد روی تنه‌ی درخت؟ که چی؟
گفت: تا حالا دستت را روی بدنه‌ی هیچ درختی نکشیده‌ای؟ معلوم است نکشیده‌ای. درخت آدم را آرام می‌کند. خیلی آرام. آرامشی که در درخت هست توی وجودِ هیچ آدمی پیدا نمی‌شود. همین الان برو پارک و قدیمی‌ترین درختش را پیدا کن و دستت را بکش روی تنه‌اش. کِیف می‌کنی از این کار.
شاید اگر آن روز این کار را نکرده بودم در صحنه‌ی آخرِ فیلم نمی‌توانستم آن‌جور با آرامش دستم را روی تنه‌ی درخت بگذارم...
خدایا این کیشلوفسکی دیگه کیه!!!! واقعا از نوابغ سینمای شرق بود با این آثار متفکرانش
سکانس مشترک در هر سه قسمت سه رنگ، پیر زن/پیر مردی که سعی میکند شیشه ای را توی مخزن زباله بیاندازد:
در آبی ژولی آنچنان در دنیای خودش گرفتار شده و از جامعه دور است که حتی به پیرزن نگاه هم نمیکند
در سفید کارول وقتی عاجزی مانند خود را میبیند که شاید وضعش از او هم بدتر باشد لبخند تاسف باری میزند ولی کاری نمیکند
اما در قرمز این تنها ولنتین، یعنی خوش قلب ترین و سخاوتمند ترین شخصیت زن فیلم های کیشلوفسکی است که به کمک پیرزن عاجز میرود
گرچه من با زبان فرشتگان و انسانها سخن می گویم .
چون عشقی ندارم ؛ همانند یک سکه بی ارزش موجد صدا
ویا یک سنج پر طنین شده ام.
و گرچه از نعمت پیشگویی بهره مندم
و تمام اسرار را می دانم و تمامی معرفت را
وگرچه به قدری ایمانم قوی است
که می توانم کوهها را حرکت دهم
چون عشقی ندارم
بی ارزشم
عشق مهربانست و رنجی بس طولانی می کشد.
عشق حسادت نمی کند . خودنمایی نمی کند .
لاف نمی زند
به همه چیز امیدوار است و همه چیز را تحمل می کند.
عشق هرگز عقیم نمی ماند.
اما گرچه پیشگوییهایی باشند
آنها عقیم خواهند ماند
گرچه زبانهایی باشند ، متوقف خواهند شد .
و گرچه معرفتی در میان باشد. ناپدید خواهد شد.
حال این… سه
عشق ،امید و ایمان
پایداری می کنند
اما عظیمترین آنها عشق است
کیشلوفسکی
فیلمی ایست مزخرف
فیلم عالی بود
ولی پالپ فیکشن یه چیز دیگس
گذر زمان نشان داد که تمام منتقدین
مردم و ... امریکایی فرانسوی پالپ فیکشن رو بیشتر
پسندیدند
وای که چقدر فلسفه پشت این فیلمه...
سر درد گرفتم |:
واقعا تاسف برانگیزه که دیگه هیچ کدوم از این سه گانه ی زیبا جزو ۲۵۰تا نیست
گرچه خودم با خیلی از فیلمای ۲۵۰ تا مخالفم ولی برخی از ادما سعی در ارشیو کردن اون ۲۵۰ تا دارن و نمیتونن این سه گانه زیبا رو ببینند