این فیلم دومین قسمت از سهگانه فیلمهایی در مورد مشغلههای جامعه فرانسوی است و داستان مردی لهستانی را به تصویر می کشد که همسر فرانسویاش قصد دارد از او طلاق بگیرد.
این فیلم دومین قسمت از سهگانه فیلمهایی در مورد مشغلههای جامعه فرانسوی است و داستان مردی لهستانی را به تصویر می کشد که همسر فرانسویاش قصد دارد از او طلاق بگیرد.
سفید صحنه ی توصیف برابری در پوسته زندگی یک زوج و هم چنین نقدی از مفهوم در جامعه مدرن است زندگی زوجی که متشکل از دو فرهنگ و دیدگاه مختلف از دو کشور متفاوت است که دچار سفیدبختی شده است اما سفید بختی نه به برداشت عام بلکه به آن تعریفی که کیشلوفسکی از سفید در این فیلم به تصویر کشیده است !
کیشلوفسکی همانند دیگر اثارش در این فیلم نیز هدف خود را در تلفیق با داستانی جدا اما به شکلی کاملا هماهنگ جلو میبرد ، یعنی تقابل برابری و نابرابری در قالب عشق یک مرد به زن ... از دیگر جنبه های مثال زدنی فیلم میتوان به نوا و موسیقی ان اشاره کرد که حقیقتا با اثر جادویی اش انسان را خواب میکند ... کیشلوفسکی که خود از متاخرین سینمای مدرنیسم به شمار می اید با ساخت سفید یک سوم از کامل ترین سه گانه های فلسفی عصر خود و یا حتی تاریخ را رقم زد
هرشخصی بعد از تماشای اثارش چنان حس و جوی عجیب در خود احساس می کند که دوست دارد کارگردان شود !
10
amir_hardware93
۱۰ سال پیش
آزادی - برابری -برادری این شعار مردم فرانسه در زمان انقلاب کبیر بود و کیشلوفسکی بزرگ هم دقیقا بر مبنای این شعار که زیر سایه پرچم فرانسه (سه رنگ آبی - سفید - قرمز) بود به قدرت رسید . در این سه گانه استاد دقیقا آرادی رو در فیلم آبی - برابری رو در سفید و برادری رو در قرمز به طرز هنرمندانه ایی به تصویر کشید ... واقعا فیلم سازان بزرگ فبل از اینکه فبلم ساز باشن فیلسوف های قابلی هستن .
8
shiva
۱۰ سال پیش
عـــــــالی به معنای واقعی...و با موسیقی ای شگفت انگیز....
چقدر با دیدن این فیلم من یاد این شعر از شاملوی بزرگ افتادم....
برف نو، برف نو، سلام، سلام! بنشین، خوش نشسته ای بر بام.
پاکی آوردی - ای امید سپید! همه آلوده گی ست این ایام....
پ.ن: مدتی هست که به طرز عجیبی دیوانه ی موسیقی متن این ۳ گانه ی وصف ناشدنی شده م و شبانه روز مشغول گوش دادن بهش هستم....
6
blackbird.hosein
۹ سال پیش
فیلم زیبا و دلنشینی بود.با اینکه مدتی هست از فیلم های داستان گو آن قدر سر ذوق نمیام اما این ساخته ی کیشلوفسکی لهستانی عجیب داستان گویی کرد.بسیار ساده و لطیف و بی ادا تو خیابون های سرد و خلوت و خوش رنگ ورشو نه به سبک پر زرق و برق امریکا.دیدن این کتاب برام مثل خوندن یک داستان کوتاه از چخوف بود. جخوفی که او هم داستان تعریف می کرد اما سخت به جامعه و زندگی مدرن طعنه می زد.جامعه ایده آلیستی و آرمان گرا لهستان و روسیه و از این دست کشور ها به دنبال آزادی(فیلم آبی) و برابری(فیلم سفید) هستن اما در واقعیت و عالم امکان جز چیز هایی هستن که به شدت کمیاب هستن و به هیچ وجه به طور مساوی دیده نمیشه.نه در فیلم آبی , شخصیت ژولیت بینوش آزادی را تجربه کرد و سراسر فیلم حتی با اون پایان بندی کمی امیدوار کننده در داستان,تماما اسیر گذشته و دلبستگی ها و غم فقدان و افسردگی اش بود و نه در فیلم سفید , مرد مهاجر و آرایشگر سابق به آزادی رسید.او در فرانسه به هیچ وجه به برابری که براش مهاجرت کرده بود نرسید.و به همین خاطر هست که در داستان می بینیم که اون شخصیت ساده و مظلوم تغییر می کنه و از این رو به اون رو میشه و یکی از بهترین تغییر ها را هم در خط فرعی داستانی دیدیم که حاضر شد آن مرد را به خواسته اش که رهایی از زندگی خسته کننده اش بود برسونه...کارول گویا از همسرش هم با وجود عشق فراوان که پنهانش هم نکرد انتقام گرفت.انتقام گرفت تا او هم آن سختی و دوری و هجران را تجربه کند تا بعد از اون و بعد از صیقل خوردن تو این دنیای زشت دوباره با هم باشن. فیلم آبی را بیشتر دوست داشتم چون به نظرم مثل یک رمان بود.کاملا شخصیت اصلی را واکاوی کرد و چـلاند اما سفید هم فیلم دوست داشتنی و عمیقی بود.به نظرم این دو فیلم برای سلایق ینابینی هم بسیار مطلوب هست.
سفید را دیدم و همین طور ژولی دلپی معصوم ام را...آه ژولی...آه ژولی...آه ژولی...
6
pooria.babayi
۹ سال پیش
فیلم قشنگی بود،ولی آبی بهتره.امتیازش مناسبه از کاراکتر آبی بیشتر خوشم اومد،چون آدم بهتری بود،اینجا شخصیت اصلی یه مقدار انتقامجو و کلک هست.ولی آبی کاراکتر اصلی فیلم آدمی ساده،مهربون و سخاوتمندی هست.فرقشون برا من اینه.البته داستان این فیلم برام جذاب تر بود.
5
saeeddada11
۱۰ سال پیش
سه گانه‌ای جذاب. ولی بیشتر از دو رنگ دیگه تونستم باهاش ارتباط برقرار کنم. شاید بخاطر فضایی مردانه تر و موسیقی بیاد ماندی اون.
5
asssssghar_msi
۸ سال پیش
همین طور که میدونید این سه گانه به هم مرتبط هستن. مثلا صحنه دادگاه در فیلم سفید: زنی که در رو باز میکنه همون زنی هست که در فیلم قرمز بازی میکنه، که عینا همین اتفاق در فیلم قرمز هم اتفاق میفته (صحنه ای که زنه در رو اشتباه باز میکنه) در آخر فیلم قرمز، بین چند نفری که زنده مونده بودن، این دو زن و مرد بازیگر فیلم سفید هم هستن. که از راه آبی داشتن به فرانسه برمیگشتن. با توجه به روند فیلم و ماجرای دادگاه، این بازگشت باید بعد از ماجراهای طلاق و ... اتفاق افتاده باشه. چرا فیلم قرمز به بازگشت این دوآن همبا هم دیگر اشاره کرد؟
فیلم یادم رفته وگرنه به ارتباط های بیشتری بین این سه رنگ اشاره میکردم.
دیدگاه کاربران نمایش تمام دیدگاه ها
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
بی عدالت و نا برابر مثلِ ... سفید !
سفید صحنه ی توصیف برابری در پوسته زندگی یک زوج و هم چنین نقدی از مفهوم در جامعه مدرن است
زندگی زوجی که متشکل از دو فرهنگ و دیدگاه مختلف از دو کشور متفاوت است که دچار سفیدبختی شده است اما سفید بختی نه به برداشت عام بلکه به آن تعریفی که کیشلوفسکی از سفید در این فیلم به تصویر کشیده است !
کیشلوفسکی همانند دیگر اثارش در این فیلم نیز هدف خود را در تلفیق با داستانی جدا اما به شکلی کاملا هماهنگ جلو میبرد ، یعنی تقابل برابری و نابرابری در قالب عشق یک مرد به زن ...
از دیگر جنبه های مثال زدنی فیلم میتوان به نوا و موسیقی ان اشاره کرد که حقیقتا با اثر جادویی اش انسان را خواب میکند ...
کیشلوفسکی که خود از متاخرین سینمای مدرنیسم به شمار می اید با ساخت سفید یک سوم از کامل ترین سه گانه های فلسفی عصر خود و یا حتی تاریخ را رقم زد
هرشخصی بعد از تماشای اثارش چنان حس و جوی عجیب در خود احساس می کند که دوست دارد کارگردان شود !
آزادی - برابری -برادری این شعار مردم فرانسه در زمان انقلاب کبیر بود و کیشلوفسکی بزرگ هم دقیقا بر مبنای این شعار که زیر سایه پرچم فرانسه (سه رنگ آبی - سفید - قرمز) بود به قدرت رسید . در این سه گانه استاد دقیقا آرادی رو در فیلم آبی - برابری رو در سفید و برادری رو در قرمز به طرز هنرمندانه ایی به تصویر کشید ... واقعا فیلم سازان بزرگ فبل از اینکه فبلم ساز باشن فیلسوف های قابلی هستن .
عـــــــالی به معنای واقعی...و با موسیقی ای شگفت انگیز....
چقدر با دیدن این فیلم من یاد این شعر از شاملوی بزرگ افتادم....
برف نو، برف نو، سلام، سلام!
بنشین، خوش نشسته ای بر بام.
پاکی آوردی - ای امید سپید!
همه آلوده گی ست این ایام....
پ.ن: مدتی هست که به طرز عجیبی دیوانه ی موسیقی متن این ۳ گانه ی وصف ناشدنی شده م و شبانه روز مشغول گوش دادن بهش هستم....
فیلم زیبا و دلنشینی بود.با اینکه مدتی هست از فیلم های داستان گو آن قدر سر ذوق نمیام اما این ساخته ی کیشلوفسکی لهستانی عجیب داستان گویی کرد.بسیار ساده و لطیف و بی ادا تو خیابون های سرد و خلوت و خوش رنگ ورشو نه به سبک پر زرق و برق امریکا.دیدن این کتاب برام مثل خوندن یک داستان کوتاه از چخوف بود. جخوفی که او هم داستان تعریف می کرد اما سخت به جامعه و زندگی مدرن طعنه می زد.جامعه ایده آلیستی و آرمان گرا لهستان و روسیه و از این دست کشور ها به دنبال آزادی(فیلم آبی) و برابری(فیلم سفید) هستن اما در واقعیت و عالم امکان جز چیز هایی هستن که به شدت کمیاب هستن و به هیچ وجه به طور مساوی دیده نمیشه.نه در فیلم آبی , شخصیت ژولیت بینوش آزادی را تجربه کرد و سراسر فیلم حتی با اون پایان بندی کمی امیدوار کننده در داستان,تماما اسیر گذشته و دلبستگی ها و غم فقدان و افسردگی اش بود و نه در فیلم سفید , مرد مهاجر و آرایشگر سابق به آزادی رسید.او در فرانسه به هیچ وجه به برابری که براش مهاجرت کرده بود نرسید.و به همین خاطر هست که در داستان می بینیم که اون شخصیت ساده و مظلوم تغییر می کنه و از این رو به اون رو میشه و یکی از بهترین تغییر ها را هم در خط فرعی داستانی دیدیم که حاضر شد آن مرد را به خواسته اش که رهایی از زندگی خسته کننده اش بود برسونه...کارول گویا از همسرش هم با وجود عشق فراوان که پنهانش هم نکرد انتقام گرفت.انتقام گرفت تا او هم آن سختی و دوری و هجران را تجربه کند تا بعد از اون و بعد از صیقل خوردن تو این دنیای زشت دوباره با هم باشن. فیلم آبی را بیشتر دوست داشتم چون به نظرم مثل یک رمان بود.کاملا شخصیت اصلی را واکاوی کرد و چـلاند اما سفید هم فیلم دوست داشتنی و عمیقی بود.به نظرم این دو فیلم برای سلایق ینابینی هم بسیار مطلوب هست.
سفید را دیدم و همین طور ژولی دلپی معصوم ام را...آه ژولی...آه ژولی...آه ژولی...
فیلم قشنگی بود،ولی آبی بهتره.امتیازش مناسبه
از کاراکتر آبی بیشتر خوشم اومد،چون آدم بهتری بود،اینجا شخصیت اصلی یه مقدار انتقامجو و کلک هست.ولی آبی کاراکتر اصلی فیلم آدمی ساده،مهربون و سخاوتمندی هست.فرقشون برا من اینه.البته داستان این فیلم برام جذاب تر بود.
سه گانه‌ای جذاب.
ولی بیشتر از دو رنگ دیگه تونستم باهاش ارتباط برقرار کنم. شاید بخاطر فضایی مردانه تر و موسیقی بیاد ماندی اون.
همین طور که میدونید این سه گانه به هم مرتبط هستن. مثلا صحنه دادگاه در فیلم سفید: زنی که در رو باز میکنه همون زنی هست که در فیلم قرمز بازی میکنه، که عینا همین اتفاق در فیلم قرمز هم اتفاق میفته (صحنه ای که زنه در رو اشتباه باز میکنه)
در آخر فیلم قرمز، بین چند نفری که زنده مونده بودن، این دو زن و مرد بازیگر فیلم سفید هم هستن. که از راه آبی داشتن به فرانسه برمیگشتن. با توجه به روند فیلم و ماجرای دادگاه، این بازگشت باید بعد از ماجراهای طلاق و ... اتفاق افتاده باشه. چرا فیلم قرمز به بازگشت این دوآن همبا هم دیگر اشاره کرد؟
فیلم یادم رفته وگرنه به ارتباط های بیشتری بین این سه رنگ اشاره میکردم.
best ever