« شان تورنتن » ( وين ) مشتزن امريكايى ايرلندى تبار به دهكده ى زادگاهش در ايرلند باز مى گردد تا گذشته اش را ( مرگ رقيبش بر اثر ضربات او ، در يك مسابقه ) فراموش كند . او خيلى زود با « مرى كيت » ( اوهارا ) ازدواج مى كند ، اما طبق سنت ، ازدواج اين دختر تا پيش از دريافت جهيزيه اش كه برادرش ( مك لاگلن ) از دادن آن امتناع مى كند رسميت نمى يابد ...
« شان تورنتن » ( وين ) مشتزن امريكايى ايرلندى تبار به دهكده ى زادگاهش در ايرلند باز مى گردد تا گذشته اش را ( مرگ رقيبش بر اثر ضربات او ، در يك مسابقه ) فراموش كند . او خيلى زود با « مرى كيت » ( اوهارا ) ازدواج مى كند ، اما طبق سنت ، ازدواج اين دختر تا پيش از دريافت جهيزيه اش كه برادرش ( مك لاگلن ) از دادن آن امتناع مى كند رسميت نمى يابد ...
تمام ژانر های مربوط به این اثر:
تمام ژانر های مربوط به این اثر:
دیدگاه کاربران نمایش تمام دیدگاه ها
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
نقد یکی دیگر از فیلم های درخشان فورد
به تصویر کشیدن فضای یک روستای شگفت انگیز و پر از طراوت و نشاط
فقط کسی که زندگی کرده باشد قادر به ساختن چنین فیلمی است.
ما با شخصیت شان تورنتون(جان وین) وارد فیلم می شویم و آرام آرام همراه با او به روستا و زندگی روستایی و آداب و آیین های آن آشنا می شویم ولحظه به لحظه فضای آن را درک می کنیم.
شخصیت اول فیلم یعنی جناب شان تورنتون بیشتر عمر خود را در آمریکا بوده و اصلاً با آیین روستایی آشنا نیست اما حالا به دلایل مختلف باید آنها را فرا بگیرد.
فیلم به قدری شخصیت های دوستداشتنی خلق می کند که انسان متحیر باقی می ماند، از پیرمرد نازنین یعنی جناب مکلین گرفته تا شخصیت تند و خشن اما بامزه ی ویل داناهر، که انسان بسیار جالبیست.انگار فورد در این اثر خود لایه ای از شوخ طبعی و کمیک کشیده است که این لایه حتی در پر التهاب ترین بخش های فیلم نیز زنده است.
شان عاشق می شود(و یک جور عاشق شدن ساده دلانه و روستایی) و اگر بخواهد که این عشق خود را به سرانجام برساند بایستی قوانین و رسوم ازدواج در روستا را یاد بگیرد و از طریق آن به خواسته ی خود دست یابد.
فورد ماهرانه فضای روستا را می سازد و ماهرانه دختری روستایی را به تصویر می کشد و از همه مهمتر ماهرانه کل روستا را شخصیت می کند و به آن روح می بخشد و زنده اش می کند چنان که انگار تمام ما دوست داریم وارد چنین روستایی شویم و از وجه بهشت وار آن لذت ببریم.
دختر روستایی ما حاضر نیست بدون گرفتن پول خود از برادرش که رسم روستاست همسر شان باشد و شان هم بدلیل گذشته ی تلخی که داشته حاضر نیست به خاطر گرفتن پول همسرش با برادر او بجنگد اما به هر حال کل فیلم در باب این است که او مجبور شود که جلوی آیین روستایی کمر خم کند و به خواسته ی همسر خود جواب دهد.
و به همین دلیل یک دعوای طولانی و شگفت انگیز و کمیک را در پایان فیلمشاهدیم که فوق العاده است و بیش از اندازه جدی وبیش از اندازه کمیک است.
تجربه ی یک روستا و آیینش
تجربه ی شکست شان تورنتون در برابر آیین روستایی
تجربه تغییر مرد آرام به مردی کنشگر و اهل مبارزه به خاطر خانواده ۱۰از۱۰
یک Love Story زیبا و جذاب از جان فورد کبیر
جان فورد در یک مصاحبه گفته که امروزه(منظورش زمان خودش بوده) وقتی به سینما میروی احساس گناه میکنی انگار به تماشای استریب تیز رفته باشی! به نظر من سکسی ترین فیلم تاریخ سینما را من ساخته ام! مرد آرام
داستان مردی آمریکایی که به زادگاهش در ایرلند بازمیگردد و عاشق یک دختر چوپان و احساساتی میشود و در آخر با او ازدواج میکند
بنظرم این فیلم اخلاقی ترین فیلم عاشقانه زمان جان فورد بوده است که با فیلم نامه ای قوی و کاردانی عالی و بازیگرانی بی نظیر ساخته شده است.
عاشقانه‌ای که سبک جان فورد را به تمام معنا، صرف می‌کند!
از کارگردانی جان فورد کبیر چه می‌توان گفت جز این‌که لحظاتی خلق می‌کند شبیه بهشت... آن‌قدر شبیه که خودش هم ترس برش می‌دارد و این دیالوگ را در دل فیلم قرار می‌دهد: «روستای اینسفری با با بهشت خیلی فرق می‌کنه!»
در این اثر فورد بازگشتی به آداب و رسوم قدیمی زده که اگرچه در برابر تمام سنت‌های تازه تاسیس، رنگ باخته‌ و بی‌ارزش می‌نمایند، اما وقتی با جان و دل سراغشان می‌رویم زندگی‌ای شیرین و خوش را برایمان هدیه می‌آورند!
و عکس، این سنت‌های تازه‌اند که بی‌ارزش‌اند در برابر قرص و محکم ایستادن سنن قدیمی!
پایانی رویایی که همیشه در ذهن خواهد ماند!
شاهکار. مرد آرام به تنهایی یک نماد از کل سینمای استاد و خط فکری و محتوایی آثار وی است
جان فورد کبیر....خدای کارگردانی
من از داستان این فیلم خوشم نیومد.چرا مثه ایرانی ها بودن؟ دختره روز اول رفت خونه شان رو تمیز کرد اونم اومد بوسش کرد دختره هم اول دعوا کرد ولی داشت می رفت بیرون خودش شان رو بوسید. بعد وقتی نامزد شدناون مرده باهاشون اومده بود که یه وقت دستشون به هم نخوره البته درسته که کمدی بود ولی یاد ایرانی ها افتادم.
بعدم مدل عاشق شدن شان به نظرم اصلا منطقی نبود. منطقی که نبود هیچی خیلی هم دور از عقل بود. شان همون روز اول ورودش به اینسفری این دخترو دید و عاشقش شد. با اینکه دختره خیلی اخلاق بدی داشت و خیلی تند بود. اگه کسی رو همین جوری ببینیم و تصمیم بگیریم باهاش ازدواج کنیم در حالیکه هیچ شناختی ازش نداریم این که اسمش عشق نیستیه انتخاب بی فکرانه اس. تازه من نمی دونم این شان با این سن و سالش همه پیشونیش چروک بود اگه انقدر مرد خانه و خانواده بود که سریع و بدون فکر تصمیم به ازدواج گرفت چرا تا اون سن مجرد مونده بود؟
اون قسمت هم که تو مسابقه اسب سواری زن ها کلاهاشون رو آویزون می کردن نفهمیدم. منظورشون چی بود؟ یکی که می دونه بهم بگه.
اون آخراکه دعوا می شه فیلم جالب می شه . در کل نیم ساعت آخر فیلم خوبه ولی من قبلشو دوست نداشتم.
فیلم بی نظیر دیگری از جان فورد می بینید. فیلمی دلپذیر و مطبوع و آنقدر ساده که آدم فکر می کند انگار فیلم نیست و زندگی است (یک تکه از زندگی آدمی را با دوربین مخفی گرفته اند و ما داریم آنرا می بینیم). فکر نمی کنیم که فیلم میزانسن دارد، دکوپاژ شده است، و قاب بندی ها اینقدر دقیق است. هیچکدام از اینها را نمی بینیم. فقط فیلمی را می بینیم که عین زندگی است.
فیلم درباره ی ازدواج است. یک ازدواج در یک روستای ایرلند. یک فیلم ازدواج روستایی که پر از گرما، پر از صمیمیت، و پر از رسم و رسوم و آیین است. و می دانیم که فورد، استاد آیین است . . . و حالا، آیین ازدواج.
روستایی است به نام اینیشفری (Inisfree) در ایرلند. این اسم یادمان می ماند، برای اینکه این روستا برای جان وین (John Wayne)، مرد آرام ما، بهشت است و به احتمال زیاد برای ما هم بهشت می شود. جان فورد آنجا را بهشت می کند.
جان وین با قطار از آمریکا آمده است. در شهر و در آمریکا بسیار شر و شور داشته است. زندگی جوانی را طی کرده، و حالا در میانسالی به زادگاهش بازگشته است. از همان بدو ورود، اشتیاق او را جان فورد، به دقّت، تصویر می کند. یک آدم متمدن و مدرن به سنت (به روستا) بازگشته است.
در ابتدا آنقدر با ولع به طبیعت نگاه می کند که انگار این بخش از وجودش کم بوده است. ببینیم جان فورد طبیعت روستا را چگونه به ما می دهد. طبیعتی که نوستالژیک بوده و فراخوانی [به سوی آن] در وجود مرد بوده، و حالا در آن طبیعت حاضر است. طبیعت حاضر و آماده است و جان وین وارد طبیعت می شود.
در اوّلین روز، با ملاقات با آدم های مختلف به یاد پدرش می افتد و جاهایی که در آن زندگی کرده است. در اوّلین روز، با اوّلین نگاه، عاشق می شود؛ خیلی خیلی سنتی. عاشق می شود و پای عشقش می ایستد تا ازدواج کند.
برای این ازدواج باید خسارت بپردازد. برای این ازدواج باید یک چیزهایی را که نمی فهمد، بفهمد. به صحنه ی خواستگاری دقّت کنید که چقدر درست است، چقدر ساده است، و چقدر جان فورد رسم و رسوم روستا را به درستی رعایت می کند. پیرمرد کوتاه قد و با معرفتی می خواهد از دختر خواستگاری کند. در یک میزانسن خیابان، تنها، ایستاده است و قرارداد ازدواج را بیان می کند (طرف اوّل، طرف دوم). دختر برای اینکه عکس العملش را نبیند، به نزدیک ما (در Foreground) می آید و لبخند می زند، یعنی که موافق است، اما مقاومت می کند و شرط و شروط می گذارد.
دعوای فیلم این است که زن باید جهیزیه ببرد. نه صرفاً به خاطر حرف مردم، بلکه بیشتر از آن: چون فکر می کند که اینها مالِ خودش هستند، با او و دارایی های او هستند. با آنها زندگی کرده است. با پیانو، کمد، تخت، و وسایل کوچک و حداقلی روستایی اش. برای آوردن اینها مبارزه می کند.
جان وین خانه ای را می خرد که از دست برادر همسر آینده اش، ویکتور مک لاگلن (Victor McLaglen)، در می آورد. برادری که درشت هیکل است و او را قبلاً در فیلم های فورد زیاد دیده ایم. [برادر] یک دفتر یاداشت هم دارد که از هر کسی خوشش نمی آید به منشی اش، نوچه اش، می گوید که در آن یادداشت کند. اسم تورنتون (Thornton) را می گوید که یادداشت کن، یک ضربدر هم کنارش بزن، و یک دایره هم دورش بکش. (این، خیلی خوب است.) اسم جان وین وارد دفتر یادداشت او می شود. از اوّل از جان وین بدش می آید، چون او آمده و زمینی را که در جوار آنها بوده را خریده است. و چون عاملی وارد آنجا شده که نظم همه چیز را بهم ریخته است و آن عامل جان وین است.
برادر مارین اوهارا (Maureen O’Hara)، ویکتور مک لاگلن، مردی درشت هیکل و قلدر است که معلوم است از نظر فیزیکی کسی حریف او نمی شود. اما نمی دانیم که جان وین، آیا همان وسترنرِ (Westerner) قدیم است که حالا کت و شلوار پوشیده و به شکلی آراسته به روستا آمده است، یا بوکسوری قدیمی است که در یکی از مسابقات بوکس، حریفش را کشته و برای اینکه اینرا از خودش پاک کند، تصمیم گرفته که وارد هیچ دعوایی نشود. Flashback اِ آن صحنه را به یاد بیاورید و ببنید که چگونه وقتی آنرا به یا می آورد، بهم می ریزد، انگار که هنوز برایش زنده است. انگار که هنوز از دست آن خلاصی ندارد. از دست مرگی که فکر می کند چون تقصیر او بوده، قتل به حساب می آید.
حالا همین شخصیت که دیگر دست به مشت یا، مثل قدیم ها، به شمشیر (که شمشیر زنی حرفه ای است) نمی برد، مجبورش می کنند که برای حفاظت از یک چیز خیلی بزرگ، دست به دعوا بزند. او به خاطر دفاع از همسرش باید دست به مشت ببرد.
گفتم که فیلم پر از نماهای زیبای زندگی و طبیعت است که ابداً منفک از مردم نیست. مردم جزئی از این طبیعت اند؛ در آن زیست می کنند و به شدّت با آن همساز هستند.
به این نکته برسیم که فیلم به شدّت شوخ طبع است. شوخی های فیلم به حدی است که گاهی انسان فکر می کند که با یک فیلم کمدی طرف است. فیلمی که جدّی ترین حرف ها را به کمیک ترین شکل ممکن می زند. فیلم پر از شوخی های کلامی، تصویری و جان فوردی است. صحنه ی طولانی دعوا در انتهای فیلم را ببینید که انگار تمامی ندارد! دعوای جان وین و ویکتور مک لاگلن، همسر جان وین.
پیش از اینکه به دعوا برسیم، این را بگویم که در این روستا رسم است که وقتی همسر می آید، باید با خود جهیزیه بیاورد و پولی را که طلب دارد. برادر پذیرفته است که ۳۵۰ پوند پول بدهد، اما جان وین نمی خواهد چون اهل پول نیست. اما دختر مسأله اش است و فکر می کند که این پول مال اوست. می گوید مهم نیست که پول است [یا چیز دیگر]، مهم گرفتن آن است. بنابراین پول را می گیرند، اما بلافاصله در آتش (در کوره) می اندازند، یعنی پول مهم نیست، گرفتنش مهم بوده است.
تا جایی که جان وین این مسأله را بفهمد، یک دعوای عالی داریم. زن از خانه ی شوهر قهر می کند و به ایستگاه قطار می رود. مرتب هم نگاهش به پشت سر است که [ببیند] همسرش کِی می آید. و بالاخره جان وین می رسد و به سبک روستایی زن را از قطار پیاده می کند. یادتان باشد که چگونه درب های قطار را (واگنی را که همسرش در آن است)، دانه دانه، با خشونت می بندد و او را کشان کشان تا روستا می آورد و در این آوردن، مردم روستا همراهی اش می کنند. حتی زنی یک تکه چوب از درخت می کند و به او می دهد تا زنش را تنبیه کند که دیگر از خانه بیرون نرود. این هم یکی از رسومشان است. درگیری فوق العاده ای است. جوری که حتی کفش زن در این کشیدن ها از پایش در می آید. نهایتاً جان وین، زن را، نالان و داغان می رساند به برادرش. بعد، پول را می گیرند و در آتش می اندازند و اینجاست که زن می گوید من می روم در خانه برایت غذا درست کنم. انگار که حالا او را به عنوان شوهر پذیرفته است و تا پیش از این نپذیرفته بود.
پس از این، صحنه ی دعوای عالی جان وین را داریم با ویکتور مک لاگلن. دعوایی که به جان وین تحمیل می شود، اما او آمادگی اش را دارد. این دعوا، دو نفره نیست. سبوعانه هم نیست. دعوای شوخ طبعانه ی کاملاً جدّی ای است که همه ی اهالی را در بر می گیرد. آرام آرام، هر چه این دعوا (این بزن بزن و کتک کاری) بیشتر می شود، افراد بیشتری تماشاچی اش می شوند و در آن شرکت می کنند. از کشیش روستا بگیرید تا Barman تا زن های خانه دار و شوهرانشان، همه، وارد این قضیه می شوند. انگار نمایش دهکده است که همه در آن سهیم اند. در این دعوا خون و خشمی (به معنای جدّی کلمه) در کار نیست. در پایان دعوا، هر دو، دست در گردن یکدیگر به خانه جان وین می روند که غذا بخورند. این، یکی از بی نظیر ترین دعوا ها و ضد و خورد هایی است که در سینما می بینید. ساخته ی جان فورد.
در همین دعوا، مردم غیر از اینکه ناظر هستند، فعال هم هستند. فقط نظارت نمی کنند، شرط بندی می کنند؛ لحظه به لحظه، با طراوت کامل، بر روی طرفین دعوا شرط می بندند. بعضی بر روی جان وین و بعضی بر روی ویکتور مک لاگلن. شرط ها هم همینطور بیشتر و بیشتر می شود. دعوا توسط همان پیرمرد خوشایند همیشگی نیمه مست، در دفتر یادداشت می شود. شرکت مردم در این نمایش خانگی. همه چیز خانگی است.
به قاب های آخر فیلم هم دقّت کنید! به قاب هایی که از آدم ها می گیرد، از کشیش می گیرد . . . قاب های تک نفره، دو نفره، سه نفره . . . قاب هایی که انگار قاب های خانوادگی هستند.
مرد آرام جان فورد، یک آلبوم خانوادگی است.
مسعود فراستی
شاهکاری شاد، شخصیت‌پرداز، وطن‌پرست، پایبند به آداب و رسوم، به همراهه یه عالمه حسه خوب و صمیمانه به آدما و زندگی؛ با کارگردانیه بی‌نظیره استاد؛ یعنی قشنگ میشه نشست پلان به پلان رو آموزش دید؛ به جراٰت می‌گم یکی از بهترین فیلم‌های تاریخ سینماست