سرخ پوستان کومانچى حمله ور می شوند و بیشتر اعضاى خانواده ى « آرون ادواردز » ( کوى ) را به قتل می رسانند. پس از چندى « ایتان ادواردز » ( وین ) به اتفاق « مارتین پولى » ( هانتر )، پسر جوانى که « ایتان » سالها پیش از چنگ سرخپوستها نجات داده، سرسختانه به جست و جو براى یافتن دختر کوچکتر خانواده « دبى »، ادامه میدهند.
سرخ پوستان کومانچى حمله ور می شوند و بیشتر اعضاى خانواده ى « آرون ادواردز » ( کوى ) را به قتل می رسانند. پس از چندى « ایتان ادواردز » ( وین ) به اتفاق « مارتین پولى » ( هانتر )، پسر جوانى که « ایتان » سالها پیش از چنگ سرخپوستها نجات داده، سرسختانه به جست و جو براى یافتن دختر کوچکتر خانواده « دبى »، ادامه میدهند.
تمام ژانر های مربوط به این اثر:
تمام ژانر های مربوط به این اثر:
دیدگاه کاربران نمایش تمام دیدگاه ها
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
پیچیده ترین شخصیتی که در تمام فیلم ها ساخته شده است.
درجه یک ترین وسترن تاریخ سینما
خلق یک اثر هنری به تمام معنا
شخصیت ایتان ادواردز اگر در این فیلم توضیح داده شود فیلم قابل فهم خواهد شد.صفات ایتان:نژاد پرست سرسخت-از اون دسته آأماست که جای ساکنی برای زندگی ندارد بلکه رهاشده در بیابان های آمریکاست و همیشه دو از خانه-ضد سرخپوست ها و در عین حال خوب می شناسدشون-آدمی سرسخت و بد دهن و در عین حال کار بلد-اصلا نجیب نیست-اما برای اعتقاداتش حاضر است هر کاری را انجام دهد- او از سنخ قهرمان جان فوردی-آمریکاییست.
حالا از طرف دیگر خانواده ی برادرش را داریم که به یک سرخپوست دورگه پناه داده اند که مارتین است و این فضیه به شدت مورد غضب ایتان نژاد پرست سرسخت ماست و او را جزئی از خودش نمی داند و نمی خواهد با او نسبتی برقرار کند.از طرف دیگر مارتین در نسبتش با خانواده ی ادواردز است که هویت دارد وگرنه....
حلا قصه از اینجا ضرب اولش می خورد که اینها جویندگان یافتن دختری به نام دبی هستند که اسکار (رهبر قبیله ی سرخپوست ها) او را با خود برده اند. مارتین دنبال دبی است تا در بازشناسی دبی نسبت به خودش او خودش را بشناسد و دارای هویت شود اگر یاددتان باشد زمانی که او را می یابد چند بار بهش میگه منو نمیشناسی... اما ایتان دنبال اوست تا بکشدش چرا که او دیگر از تمدن آمریکایی خارج شده است و ننگ خانواده به شمار می آید.
اما جویندگی آنها در چندین سال طولانی از درون ایتان ما را فرو میپاشد چرا که همین زمان طولانی اعتقاد خشن او را بی معنا می کند و او با جنگیدن در درون خود و کشمکش ای زمان طولانی از خودش دور می شود و هر چه از خودش دور می شود به بقیه نزدیک تر می شود.پس با این تحول دبی را نمی کشد و اورا به عنوان کسی که هم عمویش هست وهم همسر اسکار می پذیرد و به خانه(تمدن آمریکایی) باز می گرداندش.
خانه و خانواده در سینمای جان فورد مقدس است و هیچ چیزی نمی تواند جای آن را بگیرد.
شخصیت پیچیده ی ما که چون قهرمان از سنخ آمریکاییست روح ملت خود است او در خانه جایی ندارد باید باز بتازد به سوی بیابان او نبایستی استراحت کند باید بتازد چرا که او مردی متفاوت است.
شعر آغاز و پایان بسیار مهم است و بخشی از مضمون فیلمه
فدریکو فلینی
جان فورد،سینما در حالت ناب؛ناخودآگاه،قدرتش و سادگی عاری از تصورات فرهنگی نازا و گنگش را دوست دارم.کسی است که عاشق سینما بوده،برای سینما زیسته،و از آن افسانه ای برای روایت از همگان ساخنه است،ولی پیش از هر چیز افسانه ای که خود در آن زیسته است.
کتاب فلینی از نگاه فلینی،مصاحبه کننده جووانی گراتسینی
جان فورد ازحرف زدن راجع به آثارش خوشش نمی آمد و بدنام شده بود که موقع مصاحبه هم چندان همکاری نمی کند.مقاله ۱۹۶۴ بیل لیبی, فرمت رسمی یک مصاحبه را ندارد ولی درواقع نقل قولی طولانی از فورد است.در این مطلب سخنان فورد در مورد ژانر مورد علاقه اش برخلاف همیشه مبسوط و دوستانه است و نظریه های او درباره سینمای وسترن و دلایل او برای ساختن چنین فیلمهایی را به خوبی بیان میکند.
دیدگاه های جان فورد درباره سینمای وسترن
فیلم وقتی در اوج است كه كه بیشتر به كنش بپردازد و كمتر به دیالوگ. وقتی فیلمی داستانش را با مجموعه ای از تصاویر ساده، زیبا و پویا، و تا حد امكان با گفتگوهای كم تر بیان می كند، رسانه سینما به بهترین شكل ممكن مورد استفاده قرار گرفته است. و به نظر من هیچ موضوعی روی زمین به اندازه وسترن مناسب این نوع داستان گویی نیست.
كسانی كه اصطلاح چرند «اپرای اسب ها» را اختراع كرده اند ، یك مشت آدم افاده ای اند. البته من از تمامی منتقدها متنفر نیستم. منتقد خوب هم زیاد است و من هم نوشته هایشان را می خوانم و حتی به برخی از پیشنهادهایشان هم عمل كرده ام. ولی بیشتر نقدها مخرب اند، پر از اشتباه و كلی بافی. خدای من، فكر نكنم این منتقدهای درجه یك روزنامه ها حتی به دیدن بیشتر وسترن ها بروند؛ دستیار درجه دومشان را می فرستند.
مثل اینكه قرار است در نقدهایشان هرزه گو و بامزه هم باشند. خب ، خیلی شرم آور است، چون باعث شده كه دوست داشتن وسترن، یك جور گناه محسوب شود. خب، فیلم های عشقی و جنگی بد و دروغگو هم ساخته شده، ولی این دلیلی نمی شود كه به تمام فیلم های عشقی و جنگی حمله كنند.
هر فیلمی را باید بر اساس ارزش های خودش سنجید. به طور كلی، سینمای وسترن هم به اندازه تمام ژانر های دیگر ، ارتقای كیفیت داشته است.
منتقد ها مدام می گویند كه ما وسترن می سازیم، چون این یك راه آسان برای پول در آوردن است، چه حرف مزخرفی. ساختن فیلم وسترن نه ارزان است و نه آسان. فیلم وسترن را باید در لوكیشن فیلمبرداری كرد، یعنی یك كار سخت و نكبت، یعنی گرانترین و دشوارترین شكل فیلمسازی. البته این درست است كه وسترن ها معمولاً سود آور هستند. ب مگر چه عیبی دارد؟
اگر هالیوود بیشتر به خواسته مردم توجه می كرد و كمتر به خواسته منتقدها اهمیت می داد، وضعش به این خرابی نبود. این یك جور كسب و كار است. اگر بتوانیم به مردم چیزی را بدهیم كه می خواهند، كسب و كار خوبی است و سود هم دارد. ماشاگر خوشحال است و ما هم خوشحالیم. خب مگر چه عیبی دارد؟
وقتی از فیلمبرداری وسترن در لوكیشن بر می گردم، احساس غرور می كنم. گمان نكنم كسی با خواندن این چرند و پرندهای امروزی، چنین احساسی را تجربه كرده باشد. یادم نمی آید كه هیچ وسترنی «كمتر از ۱۸ سال ممنوع»شده باشد.این روزها به سینما می روی، احساس گناه می كنی، انگار به تماشای استریپ تیز رفته باشی. مثل یك دور باطل می ماند. فردا یكی فیلمی راجع به یك پسربچه و سگش می سازد و فیلم فروش می كند، آن وقت همه شروع می كنند و فیلم پسربچه و سگ می سازند.البته من مخالف روحیات و اخلاق جنسی روی پرده سینما نیستم، به شرط اینكه درست انجام بشود. خیلی از وسترن ها، روحیات و اخلاق جنسی تندی دارند. و به نظرم جنسی ترین فیلم تاریخ سینما را من ساختم: مرد آرام. تمام فیلم در مورد مردی است كه می خواهد زنی را تصاحب كند، ولی عیبی نداشت، ازدواج می كنند و اساساً موقعیت اخلاقی شكل می گیرد. و با صداقت، خوش ذوقی و طنز پیش می رود.
و این ها عناصر یك وسترن خوب است. توی ژانر وسترن، می شود فیلمی پر قدرت ساخت كه از نظر منطقی فیلم بزرگسالان باشد، ولی باز هم می شود دست بچه ها را گرفت و با خیال راحت به سینما برد، كه شیوه درستش همین است. هر چه باشد، فیلم مسخره ای نمی سازیم .می دانم كه واژه «نمایش اخلاقی»را برای سینمای وسترن به كار برده اند، ولی من تا این حد پیش نمی روم، دلم هم نمی خواهد كه از مد روز پیروی كنم، ولی واقعاً حس می كنم كه این سینما پایه و اساسی اخلاقی دارد، این را تحسین می كنم و فكر می كنم باید همینطور باشد .البته از شخصیت های غیر اخلاقی استفاده می كنیم. تویدلیجان، كلر تره ور نقش زنی سست عفاف را بازی می كند و توماس میچل نقش دكتری دائم الخمر را. انكار نمی كنیم كه چنین آدمهایی هم وجود دارند؛ ولی راه نمی افتیم تحسین شان كنیم و تمام داستانهایمان را بر اساس چنین شخصیت های بنا كنیم. تصادفاً این شخصیت های دم دستی وسترن شده اند و به قول شما «كلیشه» شده اند، ولی از اول كه كلیشه نبوده اند، و من مدام تلاش می كنم كاری تازه و متفاوت ارائه كنم، درست مثل خیلی از همكارانم تو این حرفه.كلیشه های ژانر وسترن بیشتر از سایر ژانرها نیست، و این به دیدگاه اخلاقی ما هم بر می گردد. گمان نمی كنم من -یا هیچ كس دیگری- همیشه به تن قهرمان لباس سفید كرده باشم و به تن ضد قهرمانم لباس سیاه. خوبی همیشه بر بدی پیروز نمی شود. نه توی زندگی و نه در تمام وسترن ها. البته توی وسترن ها معمولاً این طور است. ولی فكر می كنم باید هم همین طور باشد. من هم چون دیگران در وسترن هایم چیزهای غم انگیز و تراژدیك و ناعادلانه به تصویر كشیده ام.... مردان غرب، مثل ویل راجرز بودند. آدم های زمخت و پر عیب و نقص، ولی خیلی هایشان هم آدم با وقاری بودند، و بیشترشان اخلاقی و مذهبی فكر می كردند، مثل بیشتر آدم هایی كه نانشان را زمین در می آورند. زبان خاص خودشان را داشتند، ولی همه اش هم حرف های ركیك نبوده. طبع طنزی گرم، زمخت و طبیعی داشتند. مردان قوی همیشه این توانایی را داشتند كه به مشكلاتشان بخندند. همان كاری كه سربازها در روزهای جنگ می كنند. گاوچرانهای قدیم هم در غرب قدیم می كردند و امروز، در سرزمین های پشت ساحل مانند مونتانا و وایومینگ، گاوچرانها كار می كنند، و حتی با خودشان اسلحه دارند. وینچستر ۳۰، حالا گیریم برای كشتن گرگ های بیابان و نه كشتن یكدیگر. ما تاریخچه این گاوچرانها را مطالعه كرده ایم و چند تا از شخصیت های واقعی وسترن همچون پاردنر جونز، به عنوان متخصص تكنیكی روی فیلم هایمان كار می كنند. به نظرم بعضی از خصوصیات شخصیتی كه گفتم، در قهرمانان فیلمهای وسترن مان خیلی خوب تصویر شده اند. این ها آدمهایی طبیعی اند، خودشان اند. آدم های تك روی زمخت. مرد خانه نیستند و مجبور هم نیستند كه سازش كنند.به نظرم یكی از بزرگترین جاذبه های سینمای وسترن این است كه مردم دوست دارند با این گاوچران ها همذات پنداری كنند. ما همه عقده فرار داریم. همه می خواهیم دردسرهای دنیای متمدن مان را فراموش كنیم. به آنهایی كه می توانند به طبیعی ترین شكل، در دل طبیعت، شجاعانه و ساده زندگی كنند، غبطه می خوریم. اسم آن شخصیت چه بود؟ میتی، بله خودش است. ما همه والتر میتی هستیم. قهرمانهای داستان زندگی دوگانه والتر میتی[۱] . همه خودمان را در حال قهرمان بازی تصور می كنیم و چه بهتر از قهرمان های وسترن.شاید قهرمانهای وسترن «غیر واقعی» باشند، ولی خیلی از قهرمانهای تاریخی مان هم همینطورند و ما هم نمی خواهیم تصور عامه را بر هم بزنیم. اگر مردان خوش قبافه و زنان زیبا را برای ایفای نقش های نیمه واقعی انتخاب می كنیم، برای نقش آدمهایی كه قیافه ای معمولی داشتند، كاری وحشتناك تر از بقیه كارهای سینمایی نمی كنیم. من شخصاً آدم خیلی بد قیافه ای هستم. مردم برای دیدن من توی فیلم پول نمی دهند.
شاید فیلم های وسترن در بزرگ جلوه دادن و نمایشی كردن قهرمان ها و ضد قهرمانهای آن دوره افراط كرده باشند، همین طور هم در هفت تیر كشی ها. بدون قهرمانی كه از بالای بیست طبقه روی اسبش می پرد، از ششلولش یك دفعه بیست تیر شلیك می كند و به آدم رذل مشخره و ریشویی اردنگی می زند هم می توانیم این كار را كنیم. ولی این ها هم كلی گویی ست و در مورد تمام وسترن ها صدق نمی كند .
ما را متهم می كنند كه زیادی از خشونت استفاده می كنیم و اغلب با استفاده از خشونت به پایان خوش می رسیم و این اتهام غلطی نیست، ولی هر چه باشد دوره خشنی هم بوده. من سعی كرده ام كه افراط نكنم و بنابراین بازیگرانی آورده ام كه بازیگران وسترن خوبی شده اند. این واژه «ششلول بند» ما را خوار و خفیف كرده و ما هم تلاش كرده ایم تیراندازی ها را به حداقل می رسانیم. ولی آدم های آن دوره اسلحه داشتند و به هم شلیك می كردند. هیچ قانونی هم دوام نداشت.قهرمان جلوه دادن شخصیت های شروری همچون بیلی دكید اشتباه است. كسانی كه بی رحم تر و شرور تر از آنی بودند كه بشود تصورش را كرد. ولی این هم حقیقت دارد كه بخش عمده ای از حركت به سوی نظم و قانون هم توسط تبهكاران اصلاح شده اتفاق افتاد، كسانی كه به دلیل اعتبارشان كلانتر شده اند، مردانی مثل وایات ارپ واقعاً شجاع بودند و احتیاج نبود كه از اسلحه شان استفاده كنند و نیروهای مخالف را با اعتبار و شخصیت شان مغلوب می كردند، زمین شان می زدند و خوش شانس هم بودند . «A۴۵» كم دقت ترین اسلحه ای است كه تا حالا ساخته شده است. پاردنر جونز بهم گفت كه اگر بیل هیكاك وحشی را هم با یك ششلول توی یك انباری بگذاری، نمی تواند دیوار مقابلش را بزند.ولی خیلی وقت ها هم این اشتباه بود كه قهرمان وسترن را یك «سر گالاهادز» نشان بدهیم كه چیزی بی معنی از كار در می آید. به هر حال آن دوره با چیزی كه امروز می شناسیم، فرق داشته. تنازع بقا همه چیز را از حالت معمولی خارج می كند و مردمانی كه آدم هایی ورای معمول اند ، آدم هایی واقعاً بزرگ.
... به طور كلی گمان نمی كنم كه هیچ كدام از جنبه های تاریخ ما به خوبی و یا كاملی غرب قدیم روی پرده به نمایش در آمده باشد.
.... در مورد حقیقت و دقت تاریخی در تمام فیلم ها، باید كمی سازش كرد. مردم بعضی چیزها كه برایشان عجیب باشد را نمی پذیرند، حتی اگر واقعیت داشته باشند. برای مثال نمی توانید ژنرالی را نشان بدهید كه هنگام رفتن به میدان جنگ سوار قاطر شود و شلوار كبریت مخملی تنش باشد و برای فرار از آفتاب كلاه آفتاب گیر و چتر داشته باشد، ولی ژنرال كروك واقعاً همین كار را می كرده.
بیشتر اهالی غرب قدیم واقعاً لباس هایی ساده و زمخت داشتند و اغلب هم خیلی كثیف بودند. می دانید، آدم توی چراگاه كثیف می شود و بعضی وقت ها لباسشویی و حمام در دسترس نبوده. چند وقت پیش به اینجا رسیدیم كه اجازه دادند شخصیت هایمان را از آن لباس اتو كشیده فیلم های گاوچرانی بیرون بیاوریم و گذاشتند مثلاً جان وین را بدون كت نشان بدهیم و مثل سواره نظام بند شلوارش پیدا باشد.
در واقع، چیزی كه در سینمای وسترن دقیق تر از عناصر دیگر كشیده شده، زمین است. به نظرم می شود گفت كه ستاره واقعی تمام فیلم های وسترن من زمین بوده. همیشه به فیلم برداری آثارم افتخار كرده ام و به طور كلی فیلمبرداری فیلم های وسترن اغلب شاخص بوده ولی بندرت مورد توجه قرار گرفته. انگار جلوه بصری فیلم اهمیتی ندارد كه خیلی فكر مزخرفی است.وقتی دختری با روبان زرد را می ساختم، سعی كردم دوربین تصویری را ثبت كند كه شبیه به طرح ها و نقاشی های رمینگتون باشد. به نظرم خیلی قشنگ بود و از این نظر خیلی موفق بود. وقتی جویندگان را می ساختم از یكی از مایه های بصری چارلز راسل استفاده كردم. البته این دو نفر، از بزرگترین نقاشان غرب هستند.چیزی زیباتر از نمای دور مردی سوار بر اسب، یا اسبی كه در دشتی باز می تازد، سراغ دارید؟ دوست داشتن این زیبایی اشكالی دارد؟
حالا چه یك تجربه شخصی باشد، چه از طریق رسانه سینما بدست آید. این روزها دیگر تعداد كسانی كه به مزرعه بروند و حیوانات و طبیعت را لمس كنند زیاد نیست، پس ما طبیعت را پیش شان می بریم. آنها هم به كمك ما به دل طبیعت می زنند. لوكیشن مورد علاقه ام مانیومنت ولی است یعنی همان جایی كه یوتا و آریزونا ساخته شده اند. آنجا هم رودخانه هست، هم كوه، دشت و صحرا، هر چیزی كه زمین می تواند به انسان دهد. آنجا احساس آرامش می كنم . همه جای دنیا رفته ام، ولی به نظرم كاملترین و زیباترین و آرامش بخش ترین خاك خداست.
به نظرم با دو نگرش مختلف باید با این فیلم طرف شد. یکی کارگردانی زیبای جان فورد، و دیگری فیلمنامه‌ی ضعیف فرانک ناجنت.
جان فورد سنگ تمامش را در زیباسازی بصری و نقاشی نماهایش انجام داده و سعی کرده وسترن را از حالت تکراری بیرون بکشد و داستان را با شکل و شمایل زیباتری احساس بخشی کند. آسمان‌ها، صحراها، صخره‌ها، برف و حیوانات، از نگاه قاب او، چشم‌نوازند و این از جان فورد عجیب نیست.
اما از طرف دیگر، فیلمنامه خسته‌کننده پیش می‌رود. در آغاز شروعی خوب دارد و شخصیت‌ها را خوب می‌شناساند، اما درست وقتی شخصیت‌ها را شناختیم، به کشتنشان می‌دهد و شخصیت‌هایی نشناخته جلوی چشممان می‌گذارد که تا آخر هم چندان مهم نیستند. معلوم نیست اصلن چرا گره اولیه‌ی داستان شکل می‌گیرد و اگر ایتن می‌داند که سرخ‌پوست‌ها در کمین‌اند چرا به دنبال یه گاو به صحرا می‌زند؟ و اصلن‌تر معلوم نیست سرخ‌پوست‌ها چرا هوس آدم‌کشی کرده‌اند؟! و بعدتر هم معلوم نیست چرا ایتن سال‌ها به دنبال کسی می‌گردد که می‌داند دیگر از خانواده‌ی او نیست؟ آیا فقط برای این‌که او را بکشد؟ در هر دو صورت فیلم می‌تواند در نقطه‌ای که دخترک را پیدا می‌کنند به پایان برسد. ماجرای عروسی اضافی است و البته ابتر... اگرچه روایت سفر، از درون نامه‌ی عاشقانه، و قرینه‌سازی آغاز و پایان (مخصوصن با کادر زیبای جان فورد) لذت‌بخش است.
هر چه می‌گردم، نمی‌توانم بدمن‌ و بدمن‌های فیلم را درک کنم. هیچ منطقی برای خشونتشان نیست. سرخ‌پوست‌ها حمله می‌کنند، می‌زنند، می‌کشند، و می‌برند. این نگاه یک‌طرفه‌ی جان فورد اذیتم می‌کند. انگار این فیلم فقط ساخته شده برای تلافی!
من خودم ازطرفدارای ایستوودبودم وهستم ولی این جان وین خیلی بالاتره وایستوودبافاصله دومه.
بدون شک جویندگان بهترین وسترن تاریخه.
جویندگان،برخلاف دیگر فیلم های جان فورد قهرمان ندارد.جان وین در فیلم یک ضدقهرمان تنهاست که در جامعه راهی ندارد و اعمالی بسیار خشن از او سر می زند.
داستان فیلم سرتاسر غرب را در بر می گیرد.ازشمال تا کانادا و از جنوب تا مکزیک اما انگار بازیگران هیچ گاه از دره مانیومنت خارج نمی شوند.دره مانیومنت برای جان فورد چیزی بیش تر از یک مکان فیزیکی است.جویندگان کیفیتی آشکار در عین حال نامحسوس دارد که شاهکار هر هنرمندی رو تبیین می کند.
فیلم شخصیت پردازی فوق العاده ای دارد؛ایتن ادوار آمیزه بی ثباتی است از تمامی پارادوکس هایی که فورد از دلیجان به بعد در قهرمان های وسترن خویش یافته است.ایتن هم قهرمان است هم ضدقهرمان مردی که به رغم بریدن از جامعه اش با نام آن دست به عمل می زند.نقاط قوت و ضعفش،مثل بیم و امید سرزمین پیرامون خلاصی ناپذیرند.
جویندگان در لایه ی سطحی بسیار رمانتیک هست.جست و جویی قهرمانانه و شوالیه وار که اما نیت و انگیزه های این قهرمان آلوده است.جویندگان در واقع فیلمی است متکی به ژانر که تمام قواعد سینمایی رو پیش می گیرد و به سنت ژانر وفادار است.در نتیجه تمام اغراق های معمول ژانر از بازی های اغراق آمیز تا موسیقی ممتد و بی پایان را می توان در فیلم دید که ممکن است در وهله ی اول کهنه به نظر برسد.در واقع درک فیلم بدون در نظر گرفتن قواعد و منطق ژانر مشکل به نظر می رسد.اما فورد جایی راهش رو از وسترن های معمول جدا می کند که قادر است با میزانسن های فوق العاده،جهان شخصیت و تنهایی اش را با طبیعت بی کران که عاشقش است(دره مانیومنت)قسمت کند.
دوربین فورد با میزانسن های غالبا ایستا،نظاره گر شخصیت هایی است که تثبیت شده اند اما سرشار از ضعف به نظر می رسند.از سویی استفاده از عمق میدان عملا به عنوان یکی از شگردهای فیلم در قصه گویی به تماشاگر به کار می رود و ارتباط شخصیت ها با طبیعت خشن اطرافشان را گوشزد می کند.اما تفاوت فیلم با غالب فیلم های ژانر در نوع روایتش است.فیلم به جهانی مینیمال نزدیک است که در آن گذشته و آینده شخصیت ها به طرز غریبی در ابهام قرار دارد.در واقع شخصیت های فیلم در حال زندگی می کنند و در هرصحنه مختصر اطلاعاتی به بیننده می دهند که داستان رو دنبال کنند.فیلم به طور شگرفی به جای گسترش در طول(دنبال کردن قصه فیلم)گسترش عرضی دارد و به مفهومی ضد قصه است(تمام داستان ساده فیلم را می توان در چند خط خلاصه کرد.)
یکی از بهترین فیلم هایی که دیدم امتیاز ۹.۵/۱۰
از نظر من وسترن سنتی امریکا تاثیر بیشتری بر تاریخ سینمای جهان گذاشت تا اسپاگتی...ولی خدایی وسترن اسپاگتی یه چیز دیگس...hey blondie
چه کارایی با دوربین میکرد جان فورد ..همش قابل فهم برای من مخاطب عام و همینطور هماهنگ با فضای فیلم...
حرکات دوربین و لانگ شات و زوم های این فیلمو با کارای امروزی ها مقایسه کنید/...مثلا ارنوفسکی کارای مسخرش تو مرثیه ای برای یک رویا و گاها اون دوربین لق و ولش تو کشتی گیر(البته درکل کشتی گیر رو فیلم بدی نمیدونم ولی بعضی جاهاش تو ذوق میزد)