
«لوک جکسن» (نیومن) به جرم شکستن دستگاه های پارکومتر در یکی از شهرهای کوچک جنوب امریکا به دو سال حبس با اعمال شاقه محکوم می شود. او در زندان ابتدا به دلیل خونسردی بیش از حدش مورد نفرت «درگلاین» (کندی)، زندانی گردن کلفت، قرار می گیرد. اما خیلی زود حس احترام «درگلاین» را جلب می کند و با هم اقدام به فرار می کنند...

"سرگرد پندرتون" یک افسر سرسخت ارتشی است که با "لئونورا" ازدواج کرده است.او خواسته های جنسی خود را به دلیل مقررات سخت ارتش مخفی کرده در حالیکه همسرش با "کلنل لنگدان" رابطه مخفیانه دارد."سرباز ویلیامز" کارآموزی است که به تازگی وارد ارتش شده.سرگرد متوجه می شود همسرش "ویلیامز" را به او ترجیح می دهد و...

«شاه لايوس» (بارتولي) فرمان مي دهد تا پسر نوزادش، «اديپ»، را در صحرا رها کنند. اما چوپاني (داوولي) «اديپ» را نجات مي دهد، به دربار کورنت مي برد و «شاه پوليبوس» (بلاشمي) او را به فرزندي مي پذيرد. «اديپ» بزرگ مي شود (چيتي) و خيلي زود نيز از پيش گوي معبد دلفي مي شنود که روزي پدرش را خواهد کشت و با مادرش ازدواج خواهد کرد...

اسپارتا، ميسي سيپي. در شبي گرم، »سام وود« (اوتس)، پليس گشتي، جنازه ي کارخانه داري اهل شمال را مي يابد و سپس در ايستگاه قطار به مرد سياه پوستي مظنون مي شود و او را دستگير مي کند. خيلي زود معلوم مي شود که مرد، »ورجيل تيبز« (پواتيه) خود پليس جنايي و از اهالي فيلادلفيا است. اما »بيل گيلسپي« (استايگر) رئيس پليس جديد شهر مايل نيست که »تيبز« در اين ماجرا دخالت بکند.

هنگام سوء قصد به جان استاد چی رو فنگ خدمتکار او پیش مرگش می شود.به عنوان آخرین خواسته چی رو فنگ به خدمتکارش قول می دهد از پسر او فان گان نگهداری کند و از او شمشیرزنی ماهر بسازد.فان گان بتدریج بزرگ می شود. مهارت او، حسادت په یر، دختر استاد چی رو فنگ و دو تن دیگر از شاگردان استاد را بر می انگیزد. این حسادت سرانجام منجر به قطع شدن دست فان گان می شود و …