
داستان فیلم درباره یک سرباز قرن شانزدهم میلادی است که درمی یابد خوی وحشی گری و اعمال ظالمانه اش او را تبدیل به شیطانی مخوف کرده است و تصمیم می گیرد آنها را از خود دور کند اما در ادامه مجبور می شود از نیروهایش کمک بگیرد تا با قدرتهای تاریکی که سرزمینش را اشغال ساخته مقابله کند …

یکی پسر جوانی با موهای بلند قرمز رنگ است که به همره پدر و مادرش در دهکده کوچکی به نام فلیک زندگی میکنند. پدرش رییس و فرمانده دهکدهاست. او مانند بقیه وایکینگها نیست و بسیار خجالتی و ضعیف است. ولی به کمک هوش زیادش در وضعیتهای ناامید کننده به وایکینکهای دیگر و دوستانش کمک میکند. راهحلهای او به سن و سال او نمیخورد.