
اونتاريو. «فيونا» (کريستي) و «گرانت» (پينست) پس از چهل و چهار سال زندگي مشترک حالا بايد از يک ديگر جدا شود. چرا که «فيونا» دچار آلزايمر شده و بايد به آسايشگاه سپرده شود. پس از يک قرنطينه ي سي روزه، وقتي «گرانت» به عيادت «فيونا» مي رود از وضعيت او جا مي خورد: «فيونا» نه فقط او را به جا نمي آورد بلکه علاقه و محبت خود را معطوف ساخته به بيمار ديگري (مورفي) که روي صندلي چرخدار است....

سال ۲۰۲۷ است و زنان دیگر نمی توانند بچهای به دنیا بیاورند. درحالی که بحران و آشفتگی پایه های تمدن بشری را متزلزل کرده، دنیای در شرف مرگ و نیستی، آخرین شانس بقایش را در وجود زنی به نام «کی» می بیند، که به گونهای غیر قابل درک باردار شده است و اکنون در حالی که فرقههای متخاصم ملیگرا به جان هم افتادهاند و رهبران دنیا شاهدند که چطور قدرت از دستشان خارج میشود، مردی سرخورده به نام «تیودور» (اوون) ماموریت مییابد از این زن محافظت کند و او را تا بندری همراهی کند تا این آخرین امید بشریت بتواند در امنیت کامل، کودکش را به دنیا بیاورد...

«موريس» (اوتول) و «ايان» (فيليپس) با وجود سن و سال زياد، هنوز هرازگاه نقش هاي کوچکي نصيب شان مي شود و پول اندکی در مي آورند. اگرچه سررسيدن «جسي»، نوه خواهر «ايان» (ويتاکر)، و برخورد اوليه شان چندان به خوبي و خوشي برگزار نمي شود ولي «موريس» بدخلق و عبوس خيلي زود از دخترک خوشش مي آيد و...

در اوايل دهه ۱۹۷۰ نيکلاس گاريگن، دکتر اسکاتلندي جواني براي کار به روستايي در اوگاندا مي رود. در آنجا با رئيس جمهور جديد، ايدي امين، آشنا مي شود که عصر طلايي تازه يي به آفريقايي ها نويد مي دهد. گاريگن جذب حرف هاي او شده و خيلي زود تبديل به نزديک ترين مشاور و پزشک خصوصي ايدي امين مي شود. اما با شروع کشتارهاي ديوانه وار در اوگاندا که کشور را به سوي شورشي خونين مي برد، سرشت واقعي امين بر گاريگن آشکار شده و...