این فیلم درباره پروفسور فلسفه با بازی خواکین فونیکس است که در شرایطی که با بحرانی وجودی دست و پنجه نرم میکند، شروع رابطه ای با یکی از شاگردانش (با بازی اما استون)، هدفی جدید به زندگی اش میبخشد و همچنین منجر به یافتن پاسخ برای سوال های فلسفی که روحش را تسخیر کرده بودند میشود.
این فیلم درباره پروفسور فلسفه با بازی خواکین فونیکس است که در شرایطی که با بحرانی وجودی دست و پنجه نرم میکند، شروع رابطه ای با یکی از شاگردانش (با بازی اما استون)، هدفی جدید به زندگی اش میبخشد و همچنین منجر به یافتن پاسخ برای سوال های فلسفی که روحش را تسخیر کرده بودند میشود.
دیدگاه کاربران نمایش تمام دیدگاه ها
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
نقد فیلم
همچنان این مثل بقیه ی فیلم های وودی آلن فضای گرمی را ایجاد می کند و مخاطب را سرگرم می کند اما دارای چند مشکل جدی است که به فیلم آسیب می رساند اما گرمای فیلم حفظ می شود.
۱-زیاد وودی آلن ما را به فضای فکری ایب نزدیک نمی کند که چرا این گونه به دنیا نگاه می کند و سخن های فیلسوفان را بی خود و بی مصرف می داند و به تأثیر مستقیم در عمل معتقد است چون این از یک استاد فلسفه بایستی بعید باشد که نظرات فیلسوفان را بی خاصیت داند.این شاید برای یک دانشجوی سطحی درست آید اما نمی تونه نظر یک استاد فلسفه باشد چون بسیار ساده لوحانه است.پس اگر این ویژگی او را خاص می کند باید با دلایلی منطقی می شد.و اینکه اصلا چرا باید به مورد اون قاضی توجه کنه چون او بارها در زندگیش میتونسته مورد های دیگری رو در نظر بگیرد اما چرا الان تصمیم به این کارش گرفته است؟
۲-به نظرم وودی آلن ایده ی اصلی فیلمش رو بسیار رو توی سفره تماشاگر می اندازد و تم داستانش را لو میدهد و نمی گذارد از منطق درام خودش را تحمیل کند.
۳- موضوع کشتن را زیاد بحرانی نشان نمیدهد و به شدت آن را کم دلهره پیش می برد و حتی موقعی که گیل می فهمد باز هم دلهره ای در فیلم به وجود نمی آید و موضوع کشتن برای زندگی بهتر را به چالش جدی نمی کشد و خیلی زود با چند تا صحنه پرخاش جیل آن را تمام می کند.
۴-جیل بسیار زود تحت تأثیر ایب قرار می گیرد و شروع به تعریف کردن از او می کند اینجا از نظر پرداخت سینمایی ضعیف عمل شده است باید وودی آلن زمان بیشتری رو به جیل می داد.
۵-ریتا و نسبتش با شوهرش که بارها بهش خیانت می کند و پیش ایب می رود کاملا پرداخت نشده است و منطقی نیست که چرا می خواهد شوهر خود را ول کند و با ایب به اروپا برود.
من پیشنهاد می کنم فیلم طناب هیچکاک را ببینید و با این فیلم مقایسه اش کنید چون دارای تم های داستانی تقریبا یکسانی هستند و آنجا متوجه میشوید که چقدر هیچکاک استادانه تر این تم را نشان داده است.
چقدر خوبه که وودی آلن هست و اینقدر زیاد فیلم میسازه، به نظرم هیچ جایگزینی نداره، تماشای آثار وودی آلن مثل خواندن یک رمان کوتاه ناب یا یک شعر لطیف، به من حس خوبی میده و همیشه در انتهای کارهایش از معاشرت با او حس رضایت و خوشوقتی دارم.
مرد غیر منطقی چهل و دوّمین ساخته وودی آلن فیلمی ست به شدّت مبتذل، از هم گسیخته و سر هم بندی شده که نه قصه منسجمی روایت می کند، نه حسّی خلق می کند و نه در پی حل مسئله ای ست.
قصه دو خطی یک فیلسوف نمای افسرده و روان پریش که به سطحی ترین شکل ممکن به یأس اگزیستانسیالیستی دچار شده و زندگی کردن را بیهوده می پندارد بسیار سر دستی، آب رفته و الکن روایت می شود. وودی آلن در آستانه هشتاد سالگی خلّاقیت خود را به طور کامل از دست داده و در این فیلم تلاش می کند که با پراکنده گویی و ایجاد ارتباط بین مفاهیم فلسفی با زندگی شخصیت های احمق فیلم، بی حوصلگی خود را در فیلم سازی پنهان کند.
به عنوان نمونه در فیلم، دانشگاه نه محلّی برای تحصیل علم که محلّی برای ارضای تمایلات جنسی ست و «دیگر کسی باقی نمانده که با ریتا ریچاردز نخوابیده باشد». یا اینکه مفاهیم شبه فلسفی مورد علاقه فیلمساز در حد یک جمله - نه بیشتر- از زبان شخصیت اصلی در فیلم گفته می شوند و تمام.
اساساً تفکر جدّی فلسفی نه در فیلمساز و به طبع نه در فیلم وجود ندارد. ارتباط درونی و بیرونی فلسفه و مفاهیم هستی شناسانه با زندگی شخصیت های فیلم صرفاً مصرف الکل است و جنسیت. شخصیت ایب با بازی ضعیف بازیگرش حین مستی رولت روسی بازی می کند و با این کار تلاش می کند به دانشجویان اش درس فلسفه بدهد و مباحث تئوریک را زیر سوال می برد. آن وقت چنین شخصی به عنوان یک تئوریسین جدّی، استادان و دانشجویان را شیفته خود کرده! در ضمن چرا تمام شخصیت های فیلم های آلن بی هیچ منطقی پس از عشق ورزی دوچرخه سواری می کنند؟
اما ضعف بزرگ فیلم، قصه قتل و روند کشف آن است. شخصیت جیل به دنبال کشف علّت رفتار مرموز ایب است. در ابتدا بر اساس یک فرض ناخود آگاهی ایب را قاتل تصور می کند و باقی ماجرا. شکل درست روایت این قصّه، دادن اطلاعات قطره ای به تماشاگر است. تا جایی این شک از کمترین میزان به یک یقین قطعی برسد و این روند به طور کامل طی شود – مانند فیلم طناب ساخته آلفرد هیچکاک – اما در مرد غیر منطقی جیل پس از یک مکالمه با مسئول آزمایشگاه که در آن اطلاعات چندان مهمی داده نمی شود به قاتل بودن ایب یقین پیدا می کند و این روند کشف، ناقص و حل نشده باقی می ماند.
شخصیت ها در فیلم فاقد پردازش معینی هستند که آنها را باور پذیر کند. استاد فلسفه با نگاه خیره و لفّاظی های فیلسوف مابانه سطحی و ناقص به یک بیمار روانی از تیمارستان گریخته بیشتر شبیه است تا شخصی که نظریات و دغدغه های جدّی فلسفی دارد. رابطه جیل با نامزدش هم چقدر احمقانه است. جدا شدن و دوستی مجدّدشان. همینطور رابطه جیل با خانواده و دوستانش. شخصیت های فیلم اساساً کاریکاتورند و شیوه رفتارشان از فیلم خارج است.
گفتار متن از سوی دو شخصیت هم ایده ای ست که چیزی به فیلم نمی افزاید و جلو رفتن شخصیت ها به موازات هم حس نمی شود و بی خاصیت باقی می ماند.
در فیلم مرد غیر منطقی اوج خلاقیت آلن در گرفتن چند نمای شبه برگمانی ست. مثلا هنگامی که جیل برای اولین بار به ایب شک می کند، در یک نما ایب را از نگاه جیل در لانگ شات و ضد نور می بینیم. یعنی ایب برای جیل ناشناخته است. یا اولین بوسه ایب و جیل در یک آیینه محدّب می بینیم. به این معنا که این عشق بسیار زشت و غیر طبیعی ست و از این دست نماها که فیلم به فیلم تکرار می شوند. بدون این که حسّی ایجاد شود و تماشاگر لحظاتی با فیلم ارتباط برقرار کند.
عشق انسان خدا مرگ. تمام این مفاهیم در فیلم های آلن بسیار سطحی و مبتذل نمایانده می شوند. تو گویی همه چیز به سادگی قابل فهم است و عُمقی در کار نیست. حداکثر شوخی ست که تا پایان فیلم جدّی گرفته می شود. انگار که خواندن کتاب های جدّی فلسفی سخت باشد و سعی کنیم با خواندن حداکثر یک خط از آن کتاب، اصل مطلب را دریابیم. که این امری ست غیر ممکن. استعداد آلن اساساً در شوخی های کلامی وابسته موقعیت است که کمدی آن در یک لحظه شکل می گیرد تماشاگر با آن ارتباط برقرار می کند – مانند پول را بردار و فرار کن – و پرداختن به مفاهیم هستی شناسانه، به جز ابتذال و شکست ­– هم در ایجاد ارتباط با مخاطب و هم در گیشه – نتیجه ای در پی نخواهد داشت.
منتقدای متاکریتیک دیوانه شدن : میریخی ۸۰/۱۰۰ این فیلم معرکه ۵۳!!!
امتیاز فیلم مناسبه هم لذت بردم هم اعصابم خرد شد.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اسپویل
حالم از اما استون با اون قیافه ی کک مکیش به هم میخوره.قشنگ گند زد به فیلم.همش میگفت این قتله این قتله.
لعنتی جنگ قتل نیست؟اعدام قتل نیست؟چطور یه قاضی میتونه عدالت رو برپا کنه یه انسان معمولی نمیتونه؟حالم از آدمای ترسو به هم میخوره.استادش بهترین کار رو کرد.در ضمن یه بزرگی یه بار بهم گفت وقتی کسی باهات مثل گزینه برخورد میکنه با کنار گذاشتن خودت کارش رو برای انتخاب راحت کن.این کاریه که استادش نکرد.وقتی اما استون گفت به تو حس دارم به ری هم حس دارم،همون موقع باید خودشو کنار میکشید.
وودی آلن فیلم بد نداره. فیلم عالی و خوب داره. این فیلم خوبی بود. بازی اما استون خوب و خواکین فینکس مثل همیشه عالی بود. هم طنز داشت. هم کمی دلهره و کلی دیدگاههای روانشناسانه که مثل همیشه در قالبی جذاب بیان میکنه. حتما ببینید
و شاید اسپویل
اگر بازیگراشو دوست نداشتم
به هیج وجه این فیلمو به پایان نمی رسوندم
ولی خوشحالم که تا اخر دیدم
چون اون خنده مضحکه روی لبمو تو اخر فیلم دوست داشتم!
به خاطر فونیکس ببینید!
این فیلم رو اگه ببینی و به اسم کارگردان دقت نکنی میفهمی که کار وودی آلنه ، شبیه به فیلمهای دیگه اش .
فیلم خوب و قابل قبولی بود ، از اواسط فیلم یاد یکی از فیلمهای دیگه وودی افتادم و آخرش هم مثل همون فیلم اسمشو نمیگم که اسپویل نشه