من فقط میخوام اون عوضیو که گفت هر فیلم ارزش یک بار دیدنو داره رو از نزدیک ملاقات کنم!!!!
12
حسن شکرگزار
۸ سال پیش
ایران تو این فیلم:شهر بد .. تاریک .. ظلم ستم .. مرگ ... تنهایی .... و یک جای کسل کننده .. یک نکته مثبت تو این فیلم نیست درباره ایران
11
bahramcruel
۸ سال پیش
چرت ترین فیلم موجود در تاریخ بشریت
10
keley
۸ سال پیش
گمان میکنید منتقدان خارجی علامه دهرند؟ نوشته زیر را با فیلم مقایسه کنید و دیگر مرعوب منتقدان و امتیاز نشوید.
نوشته دیوید تامسون درباره A Girl Walks Home Alone at Night/ دختری در شب تنها به خانه می‌رود (آنا لیلی امیرپور)
دختري در شب تنها به خانه مي‌رود شايد بهترين اثر سال ۲۰۱۴ باشد (در كنار Locke). اما گفتن اين كافي‌ نيست كه اين فيلم از تلفيق‌هاي كاذبي چون Gone Girl و ميان ستاره‌اي يا نمونه‌هاي خوب فيلم‌هاي تئاتري همچون بازي تقليد و تئوري همه‌چيز ارجح‌تر است. اين نوع قياس‌ها تنها تعريف الكي از سينماي جريان اصلي به حساب خواهد آمد و درخشش فيلم اول آنا ليلي اميرپور را تار خواهد كرد. اينطور نيست كه به‌صورت شتاب‌زده‌اي قصد ساختن شاهكاري براي قرارگرفتن در كنار بهترين فيلم از نياكان آشكارش همچون ديويد لينچ را داشته است. نه، فيلم بايد باز هم در جايگاهي فراتر از اين قضاوت شود، جايي در كنار بينش اشخاصي چون كوكتو، ژان ويگو و لوئيس بونوئل. اين رويايي‌ است كه بر پرده نقش بسته؛ ابسورد، بي‌رمق(اما نه كند) و تسخيرشده در زيبايي اجتناب‌ناپذير. اين همان چيزي‌است كه سينما به خاطر آن اختراع شده، خلسه‌اي در مكتب سوررئال، متفاوت با زمانه خود - سفسطه‌ي به‌هدر رفته‌اي كه فيلم‌ها دارند، يا بايد داشته باشند، هرچيزي كه مربوط به واقعيت/رئاليسم مي‌شود. فيلم به عنوان يك فيلم خون‌آشامي ايراني معرفي مي‌شود. در توصيف فيلم مي توان گفت كه نقايص آن چنان سودمند است كه مستقيما تماشاگر را به عمق فيلم هدايت مي‌كند. فيلم ساخته زني ايراني‌ است، اگرچه در انگليس به دنيا آمده و مدت مديدي در بيكرزفيلد و لس‌آنجلس زندگي كرده است. اما داستان فيلم به زبان فارسي‌ست (با زيرنويس انگليسي) و مي‌توان حدس زد كه اين تمهيد فارسي حداقل يا زيباست و يا شاعرانه‌ نمود پيدا كرده زيرا اين كارگرداني نيست كه بدون فكر كاري بكند. درباره مكاني كه فيلم در آن رخ داده، همسرم كه دركنارم نشسته بود در اواسط گفت واقعا اين فوق‌العاده نيست كه ايران خيلي شبيه به جنوب كاليفرنياست؟!! در واقع فيلم در گوشه كنار تافت، نزديكي بيكرشافت فيلم‌برداري شده بود. دشتي كاملا وسيع با ابرهايي كه بالاسر آن را پوشانده همراه با دكل‌هاي نفت، سرچكش‌هايي براي حفاري، چاه‌هايي براي محمولات و فوران آتش و دود هنگامي كه گاز و سم در هوا معلق مي‌شود. پر از رنگ مي‌شود، اما فيلم به صورت سياه‌و‌سفيد بر پرده عريض به نمايش درآمده، كه گاهي با حركات لرزان و با رقت دوربين همراه است و شاعرانگي روياوارينشان مي‌دهد كه در مقابل كمرويي صنعت فيلم‌سازي قابل تحسين است. فرم سياه‌وسفيد يكي از بزرگ‌ترين اختراعات سينماست، فرزند اصيل آن است و هر ساله به ما يادآور مي‌شود كه هيچ‌ ‌چيز جادوي سياه‌و سفيد را ندارد - تنها كافي‌ست به آثاري همچون رواني، گاو خشمگين، نبراسكا، ايدا نگاه بياندازيم. و حالا يك فيلم ديگر (فيلم‌برداري شده توسط ليل وينسنت) كه ديوانگي و خلاقيت سياه و سفيد را درك كرده است. اين رويا داستاني هم دارد. قصه شهري به نام بدسيتي (شهر بد) كه مرد جواني (آرش مندي)، مانند جيمز دين يا ژرارد فيليپ ايراني با پدر معتادش زندگي مي‌كند. كاسبي بدهيبت (دامينيك راينس) تاندربرد مدل ۵۷ پسر را در ازاي قرض پدرش با خود مي‌برد. اما جولان دادن كاسب در حال فروكشي‌ست. زيرا به زودي پس از تاريكي با دختري در خيابان ديدار مي‌كند. دختري چادري همراه با تي‌شرت ملواني راه‌راه كه زير آن به تن دارد. او، با بازي شيدا وند (خدمتكار سفارت كانادا در آرگو) خون‌آشام است و جوهره تمام زنان تنهاي فيلم‌هاي تاريخ سينما از (گرتا) گاربو و لوئيس بروكس به بعد است، فم‌فتالي كه منتظر عشق يا مرگ است. در يك چشم بهم زدن مي‌تواند از قديس به اهريمن تغيير شكل دهد. گرچه اغلب يك فرشته به نظر مي‌رسد اما او قاتلي واقعي است كه ممكن است نيش‌هاي خود را در گردن اين مرد زيبا فرو ببرد، اما اتفاقي باعث آن مي‌شود. دختر نمي‌تواند اسم خود را به او بگويد، پس به جاي اين مرد از او آخرين آهنگي كه شنيده را مي‌پرسد و او Hello لايونل ريچي را نام مي‌برد و دختر مال او مي‌شود. چيزي كه در نگاه اول فيلم‌ترسناك كمپي به نظر مي‌آيد بدل به كول‌ترين و ارزشي‌ترين قصه عشق مريض ممكن مي‌شود. فيلم تاكيد عجيبي بر افقي و تخت بودن دارد. بنابراين تراكينگ شات‌ها و پن‌ها و بسياري از حركات دوربين بر محورهاي جانبي قرار گرفته‌اند. در سكانسي عاشقانه كه در كلوزآپ است، سر پسر داخل فريمي خالي مي‌رود و پشت دختر قرار مي‌گيرد، دختر برمي‌گردد و با او رودررو مي‌شود. فقط همين، اما يكي از بهترين صحنه‌هاي وجدآور تاريخ سينما و تنها بخشي از زيبايي اين فيلم. گربه‌اي هم هست، به اندازه پلنگي كوچولو با چشماني همچون دوربين‌هاي بزرگ. براي كسي كه خيلي باسواد به نظر مي‌رسد، اميرپور جوان است. او در موزيك راك، ساخت فيلم‌هاي كوتاهي در خارج از UCLA و نوشتن كاميك بوك سر رشته دارد. به نظر مي‌رسد از جاهاي ديگري براي فيلم ايده گرفته - در سكانس ماشين‌سواري موسيقي‌اي كه پخش مي‌شود يادآور آثار سرجيو لئونه است - اما اين ارجاعات نيازي به آشكارشدن يا شناخته شدن ندارند. در عوض، او سينما را بيشتر در سنت روياگونه خود مي‌بيند كه بسيار شبيه به deja vu، آنقدر كه مي‌توانيم رطوبت نيش خون‌آشام‌ها را در تمامي داستان‌هاي عاشقانه كه تابه‌حال گفته شده حس كنيم. در عشق، ما از ديگري سيراب مي‌شويم. فيلم به صورت نجيبانه‌اي ساده است (اگر دوست داريد اينطور آن را قرائت كنيد) يا به اندازه كافي عميق است كه در حين پيرشدن همينطور آن را تماشا كني (اگر چنين قصدي داريد). بهتر است از همين حالا دست به كار شويد. اين فيلم همان چيز درست و حسابي‌ست. ۷faz
8
mahsa_0mf
۸ سال پیش
معمولا عادت دارم یه فیلمو که میبینم تا اخرش ببینم، ولی سر این فیلم جوونم در اومد تا تموم شه اصلا جذبم نکرد! با دوستم میدیدم، که کلا دوستم وسطش خوابید! خلاصه که خیلی بد بود به نظرم!!! امتیاز من ۱، که اونم زیاده!!
8
Mr.Unkown1984
۹ سال پیش
بی نظیر، مولفه های سینمای جارموش هم توی این فیلم به چشم میخوره.
7
kaveh.m46
۹ سال پیش
آثار هالیوودی رو مغز مخاطب ایرانی هم نشست کرده و فیلم خوبی مثل این رو تمسخر می کنن...فیلم رو باید چند بار دید
6
babidelon85
۸ سال پیش
مسخره ترین فیلمی که تو عمرم دیدم معلوم نیس کارگردانش چند چنده با خودش!!!
دیدگاه کاربران نمایش تمام دیدگاه ها
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
من فقط میخوام اون عوضیو که گفت هر فیلم ارزش یک بار دیدنو داره رو از نزدیک ملاقات کنم!!!!
ایران تو این فیلم:شهر بد .. تاریک .. ظلم ستم .. مرگ ... تنهایی .... و یک جای کسل کننده .. یک نکته مثبت تو این فیلم نیست درباره ایران
چرت ترین فیلم موجود در تاریخ بشریت
گمان میکنید منتقدان خارجی علامه دهرند؟
نوشته زیر را با فیلم مقایسه کنید و دیگر مرعوب منتقدان و امتیاز نشوید.
نوشته دیوید تامسون درباره A Girl Walks Home Alone at Night/ دختری در شب تنها به خانه می‌رود (آنا لیلی امیرپور)
دختري در شب تنها به خانه مي‌رود شايد بهترين اثر سال ۲۰۱۴ باشد (در كنار Locke). اما گفتن اين كافي‌ نيست كه اين فيلم از تلفيق‌هاي كاذبي چون Gone Girl و ميان ستاره‌اي يا نمونه‌هاي خوب فيلم‌هاي تئاتري همچون بازي تقليد و تئوري همه‌چيز ارجح‌تر است. اين نوع قياس‌ها تنها تعريف الكي از سينماي جريان اصلي به حساب خواهد آمد و درخشش فيلم اول آنا ليلي اميرپور را تار خواهد كرد. اينطور نيست كه به‌صورت شتاب‌زده‌اي قصد ساختن شاهكاري براي قرارگرفتن در كنار بهترين فيلم از نياكان آشكارش همچون ديويد لينچ را داشته است. نه، فيلم بايد باز هم در جايگاهي فراتر از اين قضاوت شود، جايي در كنار بينش اشخاصي چون كوكتو، ژان ويگو و لوئيس بونوئل. اين رويايي‌ است كه بر پرده نقش بسته؛ ابسورد، بي‌رمق(اما نه كند) و تسخيرشده در زيبايي اجتناب‌ناپذير. اين همان چيزي‌است كه سينما به خاطر آن اختراع شده، خلسه‌اي در مكتب سوررئال، متفاوت با زمانه خود - سفسطه‌ي به‌هدر رفته‌اي كه فيلم‌ها دارند، يا بايد داشته باشند، هرچيزي كه مربوط به واقعيت/رئاليسم مي‌شود.
فيلم به عنوان يك فيلم خون‌آشامي ايراني معرفي مي‌شود. در توصيف فيلم مي توان گفت كه نقايص آن چنان سودمند است كه مستقيما تماشاگر را به عمق فيلم هدايت مي‌كند. فيلم ساخته زني ايراني‌ است، اگرچه در انگليس به دنيا آمده و مدت مديدي در بيكرزفيلد و لس‌آنجلس زندگي كرده است. اما داستان فيلم به زبان فارسي‌ست (با زيرنويس انگليسي) و مي‌توان حدس زد كه اين تمهيد فارسي حداقل يا زيباست و يا شاعرانه‌ نمود پيدا كرده زيرا اين كارگرداني نيست كه بدون فكر كاري بكند. درباره مكاني كه فيلم در آن رخ داده، همسرم كه دركنارم نشسته بود در اواسط گفت واقعا اين فوق‌العاده نيست كه ايران خيلي شبيه به جنوب كاليفرنياست؟!!
در واقع فيلم در گوشه كنار تافت، نزديكي بيكرشافت فيلم‌برداري شده بود. دشتي كاملا وسيع با ابرهايي كه بالاسر آن را پوشانده همراه با دكل‌هاي نفت، سرچكش‌هايي براي حفاري، چاه‌هايي براي محمولات و فوران آتش و دود هنگامي كه گاز و سم در هوا معلق مي‌شود. پر از رنگ مي‌شود، اما فيلم به صورت سياه‌و‌سفيد بر پرده عريض به نمايش درآمده، كه گاهي با حركات لرزان و با رقت دوربين همراه است و شاعرانگي روياوارينشان مي‌دهد كه در مقابل كمرويي صنعت فيلم‌سازي قابل تحسين است. فرم سياه‌وسفيد يكي از بزرگ‌ترين اختراعات سينماست، فرزند اصيل آن است و هر ساله به ما يادآور مي‌شود كه هيچ‌ ‌چيز جادوي سياه‌و سفيد را ندارد - تنها كافي‌ست به آثاري همچون رواني، گاو خشمگين، نبراسكا، ايدا نگاه بياندازيم. و حالا يك فيلم ديگر (فيلم‌برداري شده توسط ليل وينسنت) كه ديوانگي و خلاقيت سياه و سفيد را درك كرده است.
اين رويا داستاني هم دارد. قصه شهري به نام بدسيتي (شهر بد) كه مرد جواني (آرش مندي)، مانند جيمز دين يا ژرارد فيليپ ايراني با پدر معتادش زندگي مي‌كند. كاسبي بدهيبت (دامينيك راينس) تاندربرد مدل ۵۷ پسر را در ازاي قرض پدرش با خود مي‌برد. اما جولان دادن كاسب در حال فروكشي‌ست. زيرا به زودي پس از تاريكي با دختري در خيابان ديدار مي‌كند. دختري چادري همراه با تي‌شرت ملواني راه‌راه كه زير آن به تن دارد. او، با بازي شيدا وند (خدمتكار سفارت كانادا در آرگو) خون‌آشام است و جوهره تمام زنان تنهاي فيلم‌هاي تاريخ سينما از (گرتا) گاربو و لوئيس بروكس به بعد است، فم‌فتالي كه منتظر عشق يا مرگ است. در يك چشم بهم زدن مي‌تواند از قديس به اهريمن تغيير شكل دهد. گرچه اغلب يك فرشته به نظر مي‌رسد اما او قاتلي واقعي است كه ممكن است نيش‌هاي خود را در گردن اين مرد زيبا فرو ببرد، اما اتفاقي باعث آن مي‌شود. دختر نمي‌تواند اسم خود را به او بگويد، پس به جاي اين مرد از او آخرين آهنگي كه شنيده را مي‌پرسد و او Hello لايونل ريچي را نام مي‌برد و دختر مال او مي‌شود. چيزي كه در نگاه اول فيلم‌ترسناك كمپي به نظر مي‌آيد بدل به كول‌ترين و ارزشي‌ترين قصه عشق مريض ممكن مي‌شود.
فيلم تاكيد عجيبي بر افقي و تخت بودن دارد. بنابراين تراكينگ شات‌ها و پن‌ها و بسياري از حركات دوربين بر محورهاي جانبي قرار گرفته‌اند. در سكانسي عاشقانه كه در كلوزآپ است، سر پسر داخل فريمي خالي مي‌رود و پشت دختر قرار مي‌گيرد، دختر برمي‌گردد و با او رودررو مي‌شود. فقط همين، اما يكي از بهترين صحنه‌هاي وجدآور تاريخ سينما و تنها بخشي از زيبايي اين فيلم. گربه‌اي هم هست، به اندازه پلنگي كوچولو با چشماني همچون دوربين‌هاي بزرگ.
براي كسي كه خيلي باسواد به نظر مي‌رسد، اميرپور جوان است. او در موزيك راك، ساخت فيلم‌هاي كوتاهي در خارج از UCLA و نوشتن كاميك بوك سر رشته دارد. به نظر مي‌رسد از جاهاي ديگري براي فيلم ايده گرفته - در سكانس ماشين‌سواري موسيقي‌اي كه پخش مي‌شود يادآور آثار سرجيو لئونه است - اما اين ارجاعات نيازي به آشكارشدن يا شناخته شدن ندارند. در عوض، او سينما را بيشتر در سنت روياگونه خود مي‌بيند كه بسيار شبيه به deja vu، آنقدر كه مي‌توانيم رطوبت نيش خون‌آشام‌ها را در تمامي داستان‌هاي عاشقانه كه تابه‌حال گفته شده حس كنيم. در عشق، ما از ديگري سيراب مي‌شويم.
فيلم به صورت نجيبانه‌اي ساده است (اگر دوست داريد اينطور آن را قرائت كنيد) يا به اندازه كافي عميق است كه در حين پيرشدن همينطور آن را تماشا كني (اگر چنين قصدي داريد). بهتر است از همين حالا دست به كار شويد. اين فيلم همان چيز درست و حسابي‌ست.
۷faz
معمولا عادت دارم یه فیلمو که میبینم تا اخرش ببینم، ولی سر این فیلم جوونم در اومد تا تموم شه اصلا جذبم نکرد! با دوستم میدیدم، که کلا دوستم وسطش خوابید! خلاصه که خیلی بد بود به نظرم!!! امتیاز من ۱، که اونم زیاده!!
بی نظیر، مولفه های سینمای جارموش هم توی این فیلم به چشم میخوره.
آثار هالیوودی رو مغز مخاطب ایرانی هم نشست کرده و فیلم خوبی مثل این رو تمسخر می کنن...فیلم رو باید چند بار دید
مسخره ترین فیلمی که تو عمرم دیدم معلوم نیس کارگردانش چند چنده با خودش!!!