در دهکده ای کوچک و ویران در دهه ۹۰ مجارستان زندگی به حالت تعطیل در آمده است.باران پائیزی آغاز شده است.روستائیان انتظار دریافت پول زیادی را داشته و پس از آن تصمیم به ترک روستا دارند.آنها می شوند که "ایریمیاس" کسی که تصور می کردند مرده در حال بازگشت است.آنها تصور می کنند او تمام پولهای آنها را خواهد گرفت و...
در دهکده ای کوچک و ویران در دهه ۹۰ مجارستان زندگی به حالت تعطیل در آمده است.باران پائیزی آغاز شده است.روستائیان انتظار دریافت پول زیادی را داشته و پس از آن تصمیم به ترک روستا دارند.آنها می شوند که "ایریمیاس" کسی که تصور می کردند مرده در حال بازگشت است.آنها تصور می کنند او تمام پولهای آنها را خواهد گرفت و...
دیدگاه کاربران نمایش تمام دیدگاه ها
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
حالا میفهمم , حالا بعد از دیدن این فیلم میفهمم که اقای مولوی چرا میگوید (این فیلم ناجی سینمای مدرن ماست....)
اگر توان خوب خواندن را نداری ( حوصله و صبر خواندن کتاب را نداری ) ، توان دیدن ( سینما ) هم نخواهی داشت.
اگر صبر و حوصله نداشته باشی سینمای حقیقی ( بلاتار ) را درک نخواهی کرد...
سینمای هنری تا ابد وام دار این انسان بزرگه.آثار بلا تار سرشار از عناصر و مفاهیم عمیق فلسفی و بیان گر بینش خاص تار به انسانیته و میشود رگ و ریشه های روشنگری و فقر رو در آثارش به وضوح دید.با رفتن بلا از سینما بخش اعظمی از هنر مدرن کنده شد جای خالی او به شدت در سینما حس میشه.و لازم بگم بسیار از کارکردان ها از جمله گاش ون ست از تار الهام گرفتن و فیلم هاشون به شدت تحت تاثبر آثار تار هست
انسان که هیچ،خود خدا و شیطان باید در مقابل این فیلم سجده کنند..
این شاهکار ۴۵۰ دقیقه ای بلا تار براساس رمانی از نویسنده مشهور مجار لازلو کراشناهورکیا به همین نام است.
تار از سال ۱۹۸۵سعی داشت این فیلمو بسازه که به خاطر جو نامناسب سیاسی کشور مجارستان قادر به ساخت فیلم نبود تا این که در ۸ فوریه سال ۱۹۹۴ بلا تار یکی از شاهکارترین آثار هنری تاریخ رو به سینما تقدیم کرد.جا داره از موسیقی تاثر گذاره Mihály Víg هم یادی کنیم چرا که موسیقی همیشه یک نقشه کلیدی در اثر گذاری و انتقال مفاهیم موجود در فیلم دارد.
شاید در نگاه های اول نماهای بصری فیلم هایش چیزی شبیه به کارهای تارکوفسکی به نظر برسد ولی با نگاهی دقیق تر می شود دید چگونه تار تمام عناصر صحنه را در دست می گیرد تا گوی سبقت را از تارکوفسکی برباید و بی شک در این کار بسیار موفق است.در اینجا دوباره این فرم است که بر همه چیز غلبه دارد. بعضی از صحنه ها با کارکرد جزیی نگرانه دوربین و صداهای خارج از کادر به آزمونی در تجربه بصری و مفهوم زمان تبدیل می شود به گونه ای که ما را به یاد زیبایی شناسی ساختار مجسمه های هنرمند کانادایی مایکل اسنو می اندازد.برداشت های بلند، عمق میدان های شفاف، استفاده از استیدی کم تصاویر خارق العاده ای به وجود آورده اند. پرسوناژها قدم زنان از دوربین دور می شوند و تا فاصله ای بسیار دور می روند یا برعکس. تصاویر فیلم تماماً وقف راه رفتن دو شخصیت اصلی فیلم است و دوربین یا به دور آنها می چرخد یا از آنها دور می شود، یا به آنها نزدیک می شود و همه این اتفاقات تنها در یک پلان روی می دهد.اما چرا برداشت بلند؟تار یادآوری می کند که در سینمای امروز هیچ مکثی یا فرصتی برای فکر کردن و درک مردم وجود ندارد؛ اینکه چرا اینگونه رفتار می کنند، همه چیز می گذرد و کمتر فرصت فکر کردن به وجود می آید. این پرسش ماهیت اندوه نهفته در برداشت بلند را آشکار می کند. تار تاکید می کند فیلم های او کمدی هستند مثل چخوف.
بلاتار جایی در مصاحبهاش با هوارد فیناشتاین میگوید که فیلمهای من دربارهی شأنِ انسانی (Human Dignity) هستند و اگر میخواهید کلیدی برای درک آنها بیابید، بیشک این همان کلید است.
به نظرم بلاتار کاملاً صادقانه بهترین کلید را برای راهیابی به فیلمهایش ارائه کرده است، حداقل برای کسانی مانندِ فیناشتاین که میخواهند فیلمهایش را با محتوای کمونیستی دستهبندی کنند و یا کاراکترهایش را ساده انگارانه و با معیارهای از پیش تعیینشده قضاوت کنند.
این ویژگی های بصری تار در کارهای متاخرترش مانند هارمونیک های ورکمستر و مرد لندنی هم به چشم می خورد. تفاوت بزرگ هارمونیک های ورکمستر با تانگوی شیطان در انجاست که تار این بار دوربینش را در چشم یک آدم می گذارد و دنیا را از دید احساسات او برایمان می گوید. برایمان می گوید که این دنیای تاریک چگونه با آدم های معصومی مانند والوشکا برخورد می کند. همان صحنه ابتدایی فیلم بیانگر خوبی از این ماجراست. آنجا که والوشکا برای آدم های توی قهوه خانه دارد کسوف را شرح می دهد. او توضیح می دهد که وقتی کسوف برسد دیگر چیزی معلوم نیست، بهشت و زمین جایشان نامعلوم می شود و جهان به هم می ریزد. در همین لحظه است که دوربین از نمای بسته صورتش باز می شود و ما والوشکا را در میان میدانگاه قهوه خانه تنها می بینیم. انگار والوشکا تنها کسی است که عمق ماجرا را می بیند و این ماجرا قدرت حرکت را از او گرفته است. کسوف که تمام می شود و نور به همه جا باز می گردد همه شادی می کنند انگار که هیچ اتفاقی نیافتاده است. انگار تنها والوشکاست که می داند واقعا تغییری رخ داده است. برای همین است که در آخر می گوید ولی هنوز همه چیز تمام نشده است. همه مابقی فیلم راجع به همین چیزهایی است که تمام نشده است، راجع به دنیایی است که آدمهایی که معنی کسوف را می فهمند دیگر جایی در آن ندارند.
بهترین فیلم تاریخ سینما...(البته نظر شخی بنده است...)
ولی میدونم دونفر در این سایت با من هم عقیده هستند...اقا فرشید و اقا عبدلله...
با سپاس...
جزو سخت ترین کارهاست که فیلم های بلاتار و طبقه بندی کنم اما اگه مجبور باشم بهترین فیلم تار رو انتخاب کنم اون فیلم صدرصد satantango
ابر شاهکار.با اینکه این اثر بیش از ۷ ساعت بود ، اما زمانیکه به ۱۵ دقیقه ی پایانی رسیدم ، آرزو میکردم که هرگز تمام نشه.
یعنی شما نشستید ۴۵۰ دقیقه این فیلم رو نگاه کردید؟نمیتونستند دو سه قسمتی بسازنش؟ماندگار ترم میشد به نظرم.
۷ ساعت فیلمه شوخی نیستا...