غلاف تمام فلزی ماجرایی تلخ و گزنده را در خلال جنگ ویتنام و در یک پایگاه آموزش تفنگداران نیروی دریایی ارتش آمریکا و بعد از آن در میدانهای جنگ در ویتنام روایت میکند. فیلم انتقادی به تزریق روحیه وحشیگری و جنگطلبی به سربازان بیچاره آمریکایی و تبدیل کردن آنها به حیوانات دست آموز است.
غلاف تمام فلزی ماجرایی تلخ و گزنده را در خلال جنگ ویتنام و در یک پایگاه آموزش تفنگداران نیروی دریایی ارتش آمریکا و بعد از آن در میدانهای جنگ در ویتنام روایت میکند. فیلم انتقادی به تزریق روحیه وحشیگری و جنگطلبی به سربازان بیچاره آمریکایی و تبدیل کردن آنها به حیوانات دست آموز است.
تمام ژانر های مربوط به این اثر:
تمام ژانر های مربوط به این اثر:
دیدگاه کاربران نمایش تمام دیدگاه ها
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
*********************گفت وگوی نشریه اشپیگل با استنلی کوبریک**********************
نشریه اشپیگل : آقای کوبریک فیلم «غلاف تمام فلزی» که شما سال ۱۹۷۸ ساختید یک فیلم ضد جنگ است، جنگ ویتنام.. فیلم در مورد جنگ ویتنام به حد کافی وجود دارد. آیا شما با این فیلم می‌خواستید فیلم‌های دیگر در این زمینه را اصلاح کنید؟
استنلی کوبریک : این فیلم بر اساس رمان «آتش دوزخ» نوشته گوستاو هاسفورد (Gustav Hasford) ساخته شده. هاسفورد در ویتنام خبرنگار جنگی بود و رمان عجیب و فوق‌العاده‌ای نوشته است. داستان خوب در مورد ویتنام زیاد است. من هم مشخصاً دنبال داستانی در این مورد نبودم. من خیلی دیرپسندم. سال‌ها طول می‌کشد تا داستان دندان‌گیری برای فیلم ساختن پیدا کنم. هاسفورد نویسنده‌ای بزرگ است. توانایی تخیل و تصویرپردازی‌هایش در پیش‌زمینه‌ی جنگ ویتنام قانع کننده‌تر و دیالوگ‌هایش صادقانه‌تر از بقیه‌ی نویسندگان بود.اصولاً یکی از بزرگ‌ترین مشکلات یک فیلمساز یافتن داستان خوب است. مشکل اینجاست که رمان با فیلمنامه تفاوت دارد، و فیلمنامه‌نویس اصیل هم خیلی کم یافت می‌شود، کارگردانی که فیلمنامه نویس هم باشد باز هم کمتر از فیلمنامه‌نویس اصیل پیدا می‌شود.. نویسندگان به‌ندرت فیلمنامه می‌نویسند. کارگردانانی که بتوانند فیلمنامه بنویسند معدودند. فقط وودی آلن را داریم و اینگمار برگمن و فرانسوا تروفو را..
اشپیگل : قسمت نخست فیلم شما در یک اردوگاه آموزشی می‌گذرد. یک گروهبان سادیست سربازان را با روشی خشن و تحقیرآمیز آموزش می‌دهد. آن‌ها جوری آموزش می‌بینند که از انسان به ماشین جنگی تقلیل یابند. آیا عنوان فیلم «غلاف تمام فلزی» ناظر به همین معنی است؟
کوبریک : انسان را می‌توان به سلاح تبدیل کرد. یا آنطور که گروهبان در فیلم می‌گوید: «تفنگ صرفاً یک وسیله است. اما این قلب بی‌رحم است که می‌کشد». می‌گویند آموزش دشوار برای ویران کردن ترس از مرگ لازم است. برای ویران کردن ترس هم باید شخصیت فرد را درهم‌شکست. جوانانی که به ارتش می‌روند خودشان را نامیرا می‌دانند. آن‌ها از مرگ بیم ندارند. اما مسئله بر سر آن چیزی است که گروهبان در پایان دوره‌ی آموزشی در کله‌ی آن‌ها فرومی‌کند: «تفنگداران می‌میرند، اما هنگ تفنگداران همیشه جاوید است». نامیرایی را به این شکل به آن‌ها قالب می‌کنند.
خبرنگار : در پایان دوره‌ی آموزشی یکی از سربازان که به یک ماشین جنگی بی‌رحم تبدیل شده، گروهبانی را که به او آموزش داده، می‌کشد. این صحنه مرا یاد کامپیوتری به نام «هال» در فیلم «۲۰۰۱، ادیسه در فضا» می‌اندازد که شورش می‌کند. در هر دو مورد ربات‌ها علیه فرمانده‌هاشان می‌شورند..
کوبریک : البته این صحنه را به این دلیل ایجاد نکرده‌ام، اما این شباهت قطعاً وجود دارد.
خبرنگار : شما در فیلمتان زندگی خصوصی را از سربازان گرفته‌اید. آن‌ها ننه من غریبم بازی در نمی‌آورند و از چیزی جز سربازی حرف نمی‌زنند..
کوبریک : فیلم در هشت هفته‌ی نخست دوران آموزشی در یک پادگان می‌گذرد. و در این مدت حرف زدن اکیداً ممنوع است..
اشپیگل : در جبهه‌های جنگ چطور؟
تنها رابطه‌ی سربازان با ویتنامی‌ها چانه زدن بر سر قیمت روسپیان است..
سربازان در ویتنام صرفاً با پاانداز‌ها، روسپیان و واکسی‌ها حرف می‌زدند. با دیگران چگونه باید حرف می‌زدند؟ زبان ویتنامی که نمی‌دانستند. ویتنامی‌ها هم انگلیسی بلد نبودند.
اشپیگل : شما فیلم را از نگاه یک خبرنگار جنگی روایت می‌کنید. جنگ ویتنام در نظر شما جنگ رسانه‌ها بود?
کوبریک : بله. در این مورد یک صحنه‌ی کلیدی در فیلم هست. آنجا که افسر خبرنگار در اتاق تحریریه به دیگران آموزش می‌دهد و می‌گوید: «اساساً دو نوع داستان در مورد ویتنام وجود دارد: یکی اینکه سربازان از پول توجیبی‌شان به ویتنامی‌ها خمیردندان و دئودورانت هدیه می‌دهند، یکی هم آنکه در میدان جنگ تا آنجا که ممکن است آن‌ها را می‌کشند تا به پیررزی قدم به قدم نزدیک‌تر شوند».
سانسوری هم وجود داشت که کلمات مورد استفاده خبرنگاران را تعیین می‌کرد...
جنگ ویتنام نخستین جنگی بود که در درجه‌ی اول به عنوان جنگ تبلیغی هم در آمریکا کاربرد داشت. وارونه نشان دادن واقعیت از طریق رسانه‌ها یکی از اهداف دولت بود. در طول جنگ به افکار عمومی دروغ گفتند و تصویری جعلی از جنگ به آن‌ها نشان دادند. در تعداد کشته‌های دشمن اغراق می‌کردند و به سربازان مدام خبر پیروزی می‌دادند. جالب این است که جنگ رسانه‌ای را در همین رسانه‌ها هم باختند.
خبرنگار : افسر خبرنگار هم خیلی شیک و پیک است...
کوبریک : همین طور است. او جوری می‌نماید که انگار دارد در یک فیلم تبلیغاتی بازی می‌کند.
خبرنگار : آیا شما با این فیلم یک فیلم ضد آمریکایی ساخته‌اید؟
کوبریک : به هیچ وجه. این فیلمی در مورد تراژدی جنگ ویتنام است. هر چند که فکر می‌کنم همه می‌دانند که آمریکا اشتباه کرد که درگیر جنگ شد.
خبرنگار : از تضادهای روانی ناشی از جنگ یکی هم «جوکر» شخصیت اصلی فیلم است، که روی کلاه خودش نوشته: «برای کشتن آفریده شده‌ام». اما روی جلیقه‌اش نشان جنبش صلح‌طلبی دیده می‌شود.
کوبریک : این علامت دوگانگی است. جوکر به فرمانده‌اش می‌گوید که انسان‌ها در میان نفرت و بدبیبی از یک سو، و دوستی و کمک به یکدیگر، دو شقه شده‌اند.
خبرنگار : واقعاً برای شما قابل تصور است که یک تفنگدار دریایی نشان صلح بر جلیقه‌اش داشته باشد؟
کوبریک : در جریان جنگ ویتنام می‌شد دید که چطور سربازان روحیه و انضباطشان را از دست می‌دهند. نشان صلح بر جلیقه به همین نکته دلالت دارد. در مراحل پایانی جنگ به‌راستی هم سربازانی وجود داشتند که چنین علامتی بر جلیقه‌شان داشتند.
خبرنگار : شما که آمریکایی هستید از ۲۰ سال پیش در انگلیس زندگی می‌کنید. آیا این کارتان دلیل سیاسی دارد؟
اما در مورد «دکتر استرنج لاو، یا چطور یاد گرفتم بمب بسازم» (۱۹۶۳) که دربحبوحه‌ی جنگ سرد ساختید، در برخی نقد‌ها در آمریکا نوشته شده بود که گویا شما با شوروی‌ها سر و سری دارید، چون به گمان آن‌ها توان نظامی آمریکا را تضعیف کرده‌اید.
کوبریک : این را فقط تک وتوکی از منتقدان نوشتند. اینکه من در انگلیس هستم دلایل دیگری دارد. سه جا در دنیا هست که یک فیلمساز انگلیسی‌زبان می‌تواند واقعاً کار کند: لندن، نیویورک و لس‌آنجلس. امکانات فنی لندن در قیاس با لس آنجلس کمتر است اما برای زندگی بهتر است. نیویورک در مرحله‌ی سوم قرار دارد. لس‌آنجلس در واقع چیزی جز یک شهر بزرگ سینمایی نیست. آنجا رقابت زیاد است و آدم نمی‌تواند توی لاک خودش برود و کارش را بکند. مدام موی دماغ آدم می‌شوند: «کار چه‌طور پیش می‌رود؟»، «هنوز فیلمت تمام نشده؟»، «هنوز داری فیلمبرداری می‌کنی؟». این جوری آدم چزانده می‌شود. این است که دوست دارم در لندن کار کنم.
خبرنگار : شما به دقت زیاد در کار معروف هستید. این فقط به سختگیری شما در انتخاب داستان محدود نیست. می‌گویند شما بعضی صحنه‌ها را ۱۰۰ بار تکرار می‌کنید تا به برداشت دلخواه برسید.
کوبریک : مسئله‌ی سختگیری من نیست. بلکه این است که بعضی بازیگران موقع فیلمبرداری آماده نیستند و متنشان را نمی‌توانند بیان کنند. بازیگری هم که نتواند متن خودش را ادا کند، نمی‌تواند خوب بازی کند. این بازیگران هنگام مصاحبه با رسانه‌ها از وسواس و سختگیری من شکوه می‌کنند. اما نمی‌گویند چرا من یک صحنه را ۱۰۰ بار تکرار می‌کنم.
می‌گویند شما گوشه گیر و مردم گریزید.
خبرنگار : جوزف کنراد جایی گفته است: «انسان، هر چند ضعیف است، اما اغلب دیوانه هم هست.»
کوبریک : من با این نظر او موافقم. اینکه آن را در اشخاص فیلم نشان می‌دهم دلیل بر این نیست که از انسان بدم می‌آید، بلکه حاکی از این است که با دقت به وجود انسان نگاه می‌کنم.
خبرنگار : درست است که بگوییم شما انسان‌ها را از نظرگاه جاناتان سویفت می‌بینید؟
کوبریک : بیشتر از نظرگاه جوزف کنراد می‌بینم. چون کمتر مصاحبه می‌کنم مرا گوشه‌گیر می‌دانند. خیلی حرف‌های دیگر هم برایم در‌آورده‌اند که همه‌اش باطل است..
پخته ترین فیلم جنگی کوبریک بعد از دو شاهکار راه های افتخار و دکتر استرنجلاو با این فیلم کوبریک سه گانه فیلم های فوق العاده زیبای ژانر جنگیش رو تکمیل کرد
لعنت به اجباری مقدس...
آدم مرد نمیشه بیشتر توسری خور و نامرد میشه.یاد میگیری که همیشه یکی بالا سرت باشه بهت زور بگه تو هم فقط چشم قربان بگی.
خدا از اون کسایی که سربازی رو اوردن تو این مملکت و ادامه میدن نگذره.
یعنی این کوبریک دیوانس...دیوااااااااااااانس...دیواااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااانس !!!
در سن ۱۵ سالگی به این نتیجه رسیدم که بهترین فیلمساز دنیاس...الان اینطوری فک نمیکنم اما بازم این کوبریک دیوااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااانس !
۱۰ از ۱۰...بهترین فیلم راجع به ویتنام بعد از اینک اخرالزمان.
واقعا جز بهترین فیلم های کـــس شعری بود که دیده بودم.روحت شاد استنلی.روحت شاد مرد بزرگ
کثافتی که توی این جنگها اتفاق میوفته دلیل محکمی واسه‌ی رد نظریه‌ی مسخره‌ی برای صلح ابدی جنگی بزرگ لازم است، این فیلم رو باید کوبید تو صورت اون احمقایی که فکر میکنن سربازای امریکایی منادیان آزادی هستن!!!
«سرباز جوکر: اومدم ویتنام… چون شنیدم جای کم نظیریه… نگین آسیای شرقیه. میخواستم با فرهنگ کهن اینجا و با
آدم های جذابشون آشنا شم… و بعد بکشمشون!»
تعجب میکنم از میزان اعتماد به نفس دوستانی که میان در کمال وقاحت شاهکارایی چون این فیلم یا نجات سرباز رایان و ... رو از استادای بلامنازع سینما معمولی یا چرت میخونن.... تبریک میگم بهتون برید اخراجی ها رو ببینید بیشتر حال میکنین مطمئنا