"ماچته" نوجوانی است که در کشوری با وضعیتی دشوار زندگی می کند. مادرش در حال مرگ است و پدرش از او مراقبت نمی کند. یک شب در میان جنگل او با "آرسن" آشنا می شود. "آرسن" شکارچی دهکده است. او تصور می کند پلیس دهکده را به قتل رسانده است. او تلاش می کند از "ماچته" استفاده کرده و برای خود یک عذر موجه بسازد...
"ماچته" نوجوانی است که در کشوری با وضعیتی دشوار زندگی می کند. مادرش در حال مرگ است و پدرش از او مراقبت نمی کند. یک شب در میان جنگل او با "آرسن" آشنا می شود. "آرسن" شکارچی دهکده است. او تصور می کند پلیس دهکده را به قتل رسانده است. او تلاش می کند از "ماچته" استفاده کرده و برای خود یک عذر موجه بسازد...
دیدگاه کاربران نمایش تمام دیدگاه ها
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
موشِت در کجا به عروج میرسد؟ برسون؛ این شاهکار قرن را در کدامین فرایند استعلایی محقق میکند؟ پاسخ در این است: متصل کردن.
متصل کردن همان تداوم است. تداوم یا در یک مجموعه(نما) اتفاق میفتد یا در گذر از یک مجموعه به مجموعه دیگر(مونتاژ). اگر بنا به دسته بندی دلوز، تداوم راستین را تمایل مجموعه های و اجزا به پیوستن در کل؛ و تداوم کاذب را خلاص شدن کل از بنامیم؛ برسون تداوم های کاذب را را با تداوم های راستین بر می آمیزد، از نماها بشکل متعالی قاب-زدایی میکند، و تمام اجزا و اله مان ها را در یک مجموعه واحد اما در عین حال اتمیزه به هم متصل میکند. کاری که درایر با گرترود میکند و برگمان با پرسونا.... موشت اندوهگین...شاهکار حسرتبار، غبطه انگیز و دست نیافتنی تاریخ سینما ...
بررسی «رویکرد برسون در انتخاب بازیگران»
به نظر برسون، نخستین شرط برای رسیدن به هنر سینماتوگراف (سینمای برگزیده ی برسون) گسست کامل از تئاتر و جدایی از سینما به مثابه تئاتر فیلم شده است. برسون می گفت: «سینماتوگراف گونه ای نگارش با تصویر و صداست و نمی تواند تبدیل به نمایش شود. فیلم ها اکنون چیزی بیش از بازتولید فیلمبرداری شده نمایش (تئاتر، کمدی موزیکال و غیره) نیستند. اما باید دانست که تولید فیلمبرداری شده یک پرده نقاشی یا یک مجسمه، آن پرده یا مجسمه را نمی آفریند. در واقع هیچ چیز نمی آفریند. اگر آفرینشی در فیلم های امروزی بتوان یافت در حد تئاتر است، و دوربین تنها برای بازتولید آن به کار می رود»
چهره ی بی تفاوت بازیگران برسون به گفته ی آندره بازن سیماچه ی سرنوشت هستند
برسون به بازیگرانش آموزش میداد که بدون توسل به احساسات گرایی و شگردهای تکراری و مبتذل تآتر فیلم شده نقش خود را به گونه ای میکانیکی اجرا کنند ، برای اینکه بازیگری با نقش خود همخوان شود نخست باید هر گونه پیش داوری سنتی را در مورد بازیگری و فنون بازی کردن کنار بگذارد . این گریز از شیوه ی بیان تآتریِ اداها و حرکت های تکراری و قالبی ، شیوه ای خاص از اجرای نقش در سینمای برسون (سینماتوگراف) را ضروری ساخته و تمام بازیگران برسون از این شیوه پیروی میکردند
روبرتو روسلینی که در فیلم های خود بارها از بازیگران غیرحرفه ای استفاده کرده بود ، چنین میگفت : «من بازیگرانم را بر اساس چهره و فرم جسمانی آنها برمیگزینم و میتوانم هر کسی را از کوچه و بازار برای کارم انتخاب کنم.. » برسون برخلاف روسلینی بازیگران را نه بر اساس همانندی ظاهری و جسمانی بل بر اساس تشابه درونی و معنوی فرد با نقش برمی گزید . پیش از برسون کارل درایر به اهمیت شباهت درونی میان بازیگر و نقش تاکید داشت. (از کتاب اندیشه ها و فیلم های رابرت برسون)
اگر بخواهیم نمونه ی عملکرد برسونی در انتخاب بازیگر را در سینمای ایران بازیابیم بی شک نخستین گزینه بچه های آسمان مجید مجیدی خواهد بود ، هر دو کاراکتر اصلی فیلم از میان چند صد کودک مدرسه ای و بر اساس روحیات شان با وسواسی خاص برگزیده شدند ، جالب است که یکی از این دو انتخاب (کاراکتر خواهر علی) از فرط خجالتی بودن تا یکماه از حضور در صحنه ی فیلم سر باز میزند تا نهایتا با ترغیب خانواده قبول میکند که از او فیلمبرداری شود چنین انتخابی تا بدین حد بی مقدمه و ناگهانی بر اساس درونیات مشترک بازیگر با نقش به نتیجه ای شکوهمند ختم میگردد، موشت محصول درخشان این رویکرد به انتخاب بازیگر است ، شورشی دیگربار در تاریخ نقش آفرینی های سینما توسط برسون و خلق کاراکتری که هرگز از ذهن ها پاک نخواهد شد .
با مهر - گلستانی
تبارشناسی مینی مالیسم رو باید در روسیه بعد از انقلاب اکتبر جستجو کرد اونها به خاطر فرمالیست بودنش به خلق آثاری خالی از ابهام های فلسفی ولی در عین حال دارای فلسفه مجزا روی آوردند
اما در سینما قطعا فرانسه مهد این هنر بود که این مکتب رو شکوفا کرد بزرگانی مثل برسون و ملویل که بعدا بر روی بسیاری از فیلمسازان نسل های بعد تاثیر گذاشتند از فاسبیندر تا جارموش.....
اما از لحاظ پیرنگ کاملا مدرن و جزو سینمای ضدقصه محسوب میشند.بحث فابیولا در سینمای مینی مال رو میشه حتی از زبان نویسندگان مدرن هم پی گرفت.
ادگار آلن پو در خصوص داستان ناتانیل و هاثورن گفت : در تمام اثر نباید واژه ای باشد که جذابیت آن با طرح از پیش تعیین شده ی اثر بیگانگی کند به خصوص باید از این درازنویسی بی پایان خودداری کرد. که دقیقا در سینمای برسون در طرح فیلمنامه این امر نمود پیدا میکنه.
یا مثلا چخوف در مورد بی ارزش بودن قصه میگهمن فکر می کنم وقتی آدم نوشتن یک داستان کوتاه را تمام کرد باید اول و آخرش را پاک کند!!
و در نهایت تیر خلاص رو همینگوری که بسیاری اون رو بنیانگذار داستان کئتاه مینی مال میدانند میزنه و میگه
اگر از عمل حذفی که انجام می دهید مطمئن هستید، می توانید همه چیز را حذف کنید، به یکباره قسمت حذف شده قدرت بیشتری به داستان می دهد
در واقع همین ضدقصه بودن سینمای مینی مال باعث میشه تا این نوع سینما به اون چیزی که بونوئل اسمش رو تحصیل ابدیت میگذاره نزدیک بشه و در عمق مخاطبش رسوخ کنه.
یعنی دیوانه برسونم...عشقمه این کارگردان...دومین کارگردان برتر تاریخه...
الان نظر تارکوفسکی برترین کارگردان تاریخ سینما (البته از نظر بنده) در مورد برسون:
رسون یک نابغه است، صراحتاً می‌توان به این اذعان داشت، او یک نابغه است. اگر او در جایگاه اول قرار دارد، نفر بعد در جایگاه دهم است (فاصله نجومی‌ست). نشانی از حرکتی بیهوده در او دیده نمی‌شود.
جان سایمون: درباره برسون چه احساسی دارید؟
برگمان: آه موشت! عاشقش شدم! عاشقش شدم! اما بالتازار خیلی ملال‌آور بود وسط فیلم خوابم بودم.
سایمون: من خانم‌های جنگل بولونی و یک محکوم به مرگ گریخت را دوست داشتم ولی باید بگویم بهترین کار او خاطرات کشیش روستاست.
برگمان: من هم آن را چهار یا پنج بار دیده‌ام و می‌توانم باز هم ببینم ولی موشت...موشت!
سایمون: بايداعتراف کنم موشت روی من تأثیر خاصی نمی‌گذارد.
برگمان: واقعاً؟ بگذار حالا یک چیزی راجع به موشت بگویم. فیلم با شخصیتی شروع می‌شود که موشت را نشسته و گریان می‌بیند و موشت رو به دوربین می گوید که مردم چه طور باید بدون من به زندگی ادامه دهند و همه‌اش همین است. و بعد عنوان‌بندی و کل فیلم آغاز می‌شود. همهٔ فیلم درباره همان صحنه است. موشت یک قدیس است و همه رنج‌ها را بر دوش می کشد و هر چه دوروبرش اتفاق می‌افتد را به درونش می‌ریزد. و این تفاوتی بزرگ میان او و بقیه آدم‌هایی که دور و برمان زندگی می‌کنند ایجاد می‌کند. من اعتقادی به زندگی پس از مرگ ندارم ولی فکر می‌کنم بعضی آدم‌ها از بقیه مقدس‌ترند و همان‌ها زندگی را کمی قابل تحمل‌تر می‌کنند، و او یکی از آن‌هاست، یکی از ساده‌ترین‌هایشان و وقتی که مشکلات بقیه آدم‌ها را می‌بیند خود را غرق می‌کند. این احساس من دربارهٔ موشت است ولی از بالتازار یک کلمه هم نفهمیدم.
سایمون: ولی همه این‌هایی که گفتید درباره الاغ هم صادق است.او هم رنج بقیه آدم‌ها را بر دوش می‌کشد.
برگمان: برای من یک الاغ به هیچ وجه جالب توجه نیست من بیش‌تر به آدم‌ها علاقه دارم.
سایمون: آیا کلاً حیوانات را دوست دارید؟
برگمان: نه. عدم علاقه‌ای کاملاً طبیعی نسبت به آن‌ها احساس می‌کنم.
منبع: سینمای ما
خدایا... اصلا نمیشه تصور کرد که آثار برسون ساخته یک بشر باشه...بویژه فیلم (ناگهان بالتازار).
...
این فیلم هم زیبا بود.واقعا زیبا بود. لذت دیدن فیلم بمانند چشیدن طعم شیرین عسل است.
ث ب ت ن م ی ش ه!
در بزرگی رابرت برسون همین بس که کارگردان محبوبه منه. D: