« ميشل » ( لاسال ) جوان تنهايى است که بتازگی از زندان به جرم دزدی آزاد شده است. بعد از مرگ مادرش او براى گذران زندگى جيببرى مىكند ...
« ميشل » ( لاسال ) جوان تنهايى است که بتازگی از زندان به جرم دزدی آزاد شده است. بعد از مرگ مادرش او براى گذران زندگى جيببرى مىكند ...
تمام ژانر های مربوط به این اثر:
تمام ژانر های مربوط به این اثر:
دیدگاه کاربران نمایش تمام دیدگاه ها
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
بچه که بودم نمیدونم چرا دوس داشتم شغل دزد داشته باشم بعد که بزرگ شدم و فهمیدم این آرزو واقعا" اشتباهه و باعث آزار دیگرانه اما اولین باری که این فیلم رو دیدم و شوق کارکتر دزد رو میدیم که اشیاء سرقتی رو چطور تو مخفی ترین جاها نگه میداره و تمام آرزوهاش و سرنوشتش رو تو اموال سرقتی میدید دلم دوباره میگه آرزوی بچگیت خیلی خوشرنگ و خواستنی تر بود چرا ؟ چون تو بهترینهای افراد رو دنبال میکنی تا بدست بیاری و این در صورتیه که تو این زمونه اکثرمون داریم با تظاهر به اینکه ما خیلی پاک وسالم زندگی میکنیم و با زدن نقابهای مختلف به صورتمون داریم جیب همدیگه رو بروشهای مختلف خالی میکنیم . راستشو بگم اگر خودم تو این دوره زمونه دروغ نگم نمیتونم درآمد مناسب داشته باشم حالا به این نمیشه گفت دزدی؟ خب اینم یجورشه یه امایی اینجا هست یادمه تو بچگیم دلیل اینکه میخواستم دزد بشم این بود که تو یه کارتون جالبی یه دلقک سیرک شبها دزدی میکرد و مثلا" ماه و ستاره ها رو از آسمون میدزدید تا اونها رو پیش خودش نگه داره تا مردم بفهمند به چه چیزهای با ارزشی بی توجهن همین هم باعث میشد دلقک توجه مردم رو به تمام چیزای خوب زندگی بیشتر معطوف کنه تا آدما تو نبود چیزای با ارزش از هم دیگه سراغش رو بگیرن - کاش تو زندگی آدمها اگر دزد هم هستند برای بهترینها تلاش کنند و نه چیزای بی ارزشی که باعث از بین رفتن کمترین خوشی آدمهای فقیر بشه - اگر گفتم اکثرمون دزد هستیم خب بخودمون که دروغ نمیتونیم بگیم حتی تو یه صف ایستادن معمولی هم حق دیگران رو از بین میبریم تا چیزای بزرگتر ببخشید طولانی شد. ممنون که تا آخر مطالعه کردی دوست دست و دل پاک من :)
بررسی فیلم جیب بر
حسی از ندانم کاری و وانموده شدن، جیب بری به عنوان عامل هست بودن، انحطاط درونی = رستگاری
«هیچ وقت روی پای خودم نایستادم، من تحت کنترل جهان بودم»
فیلم جیب بر، سینماست و همین در درجه ی اول اهمیت قرار می گیرد. در این فیلم مضمون سینمایی( البته تا حدی) و طراحی در تصویر( به شکلی دقیق و اندازه) ایجاد می شود و فیلم برسون از مدیوم دیگری برای انتقال استفاده نمی کند.
جیب بر داستان میشل است، شخصی که به نظر می رسد قضای روزگار او را تبدیل به یک جیب بر کرده است یعنی او اهل این کار نیست بلکه انگار این اعمال غیر اخلاقی او، از یک ندانم کاری نشأت می گیرد یعنی شخصی که چون نمی دونه چیکار کنه، دست به جیب بری می زند و زیاد آگاهانه نیست اما هر روز او را بیشتر از گذشته در خود غرق می کند و هر روز در این عمل ماهرتر و جدی تر می شود.
شخصیتی که برسون به تصویر می کشد، بسیار عمیق و درون گراست و به نحوی درگیر پیچیده گی ای عجیب و غریب است. چون از پول فراوانی که در جریان این اعمالش به دست می آورد، هیچ استفاده ای که نمی تواند ببرد که هیچ، حتی بعضی از چیز هایی که داشته است را نیز به مرور از دست می دهد و همچنین هر چیزی را هم که می خواهد، نمی تواند به دست بیاورد. به نظر می رسد هر چه بیشتر جیب بری می کند، به مرور بیشتر از درون تخلیه می شود و به معنایی دیگر به مرور از درون فقیر تر می شود اما این فقیر شدن و تخلیه شدن همراه با یک حس ارتقاء یافتن به لحاظ شخصیتی و معنوی نیز هست به این دلیل است که می گویم، نحوی از پیچیدگی در شخصیت پیداست چرا که چندین عامل متضاد و حتی متناقض، در هم کنشی شگفت انگیز، انگار به مرور یکپارچه می شوند.
از نکات مثبت فیلم، نوع تدوین منحصر به فرد و شگفت انگیزی است که برسون برای جیب بری ها استفاده می کند که بسیار در تکنیک ماهر است و خیلی خوب اجرا می شود. اما نکته ی منفی فیلم این است که آن حس ارتقاء معنوی شخصیت، در فیلم کمی دفعی است و آنقدری که لازم است دارای پرداخت سینمایی نیست واین به فیلم حتماً لطمه می زند یعنی آن پیچیدگی ای که از آن بحث شد، هدف فیلمساز بوده، اما به قدری که لازم است به آن دست نمی یابد.
من حیث المجموع بسیار فیلم دیدنی ایست.
با وجود اینکه با چندین کار برسون نمی توانم ارتباط برقرار کنم اما شکی در این امر ندارم که ایشان انسان بزرگیست.
خطر اسپیول!
جیب بر ششمین شاهکار یکی از بزرگترین کارگردانان تاریخ سینماست......
این فیلم یک فیلم تقریبا کالت محسوب میشود که افراد زیادی از آن تاثیر پذیرفتند تا حدی پل شریدر فیلمنامه ی راننده تاکسی را با تاثیر مستقیم از این فیلم نوشت و معتقد بود که جیب بر شاهکاری کامل است که تا حد امکان به واقعیت نزدیک میباشد.....
جیب بر فیلمیست در مورد انسان هایی که معنای زندگی را گم کرده و فقط میخواهند هر طور که شده زنده بمانند.
استاد طبق معمول شاخ و برگ های اضافی را زدوده و فیلم را از دراماتیزه شدن بازمیدارد و نمیگذازد که درامی شکل بگیرد و در همان ابتدای فیلم هم با جملاتی مواجه میشویم که میگویند این همانند یک فیلم تریلر نیست.......
میشل جوانیست که برای امرار معاش(با دوستان یا تنهایی) دست به جیب بری میزند مادر مریضی دارد و خانه ای نمور که شبها در آن میخوابد و با دختری به نام ژن رابطه ای دارد....... ببینید چقدر این فیلمنامه گنجایش دراماتیزه شد دارد! استاد به راحتی میتوانست با پرداختن موشکافانه به مادر یا جنی درام را شکل بدهد و به راحتی یک اثر گیشه پسند تولید کند! ولی استاد هرگز به بهانه ی مخاطب عام تن به ابتذال نداد و همیشه سختترین راه را برای فیلمسازی انتخاب میکرد و دغدغه های معنوی و انسانی خود رابیان میکرد و همیشه هم نتیجه شاهکار از آب در می آمد.
هدف از این تهی کردن شخصیت ها از کنش دراماتیک و پاک کردن درام از روایت این بود که مخاطب مستقیما و بدون هیچ واسطه ای با روح و ذات فیلم رودررو قرار بگیرد.....
میشل-به مانند دیگر آثار برسون- راوی داستان است و بیشتر صدای وی را بر روی تصاویر میشنویم تا دیالوگ میشل دائما در دفترچه ی خاطراتش وقایع را ثبت میکند و صدای میشل فی الواقع این صفحات را ورق میزنند.
میشل برای ساختن زندگی جیب بری نمیکند(در طول فیلم میبینیم که نه لباس بهتری برای خود تهیه میکند و نه خانه اش را تغیر میدهد) بلکه صرفا تنها دلیل جیب بری وی همین اصرار به زنده بودن است(مثل فونتین در فیلم قبلی که تنها دلیل تلاش هایش برای فرار همین زنده ماندن بود و انگار این زندان بود که به وی زندگی بخشیده بود)
در اولین تلاش میشل برای جیب بری دست وئ میلرزد و این لرزید نشان از تحول او از یک انسان درستکار به یک بزهکار میباشد و در ادامه ی فیلم وی را دنبال میکنیم و با آشنایی اش با دوستان جیب برش میرسیم و در نما هایی بدیع(به قول یکی از منتقدیم تانگوی انگشتان) فوت و فن جیب بری را به میشل آموزش میدهند و در سکانس های ایستگاه قطار این تکنیک ها به اوج خود میرسند....
میشل با این پول هایی که از بزه بدست آمده خوشبخت نیست نمیتواند مادر خود را از مرگ نجات دهند و نمیتواند با ژن رابطه ی خوبی برقرار کند انگار این قطع شدن ارتباط معنوی است که زندگی مشیل را از معنادار بودن تهی کرده
اما در اواخر فیلم این میشل است که پیروز میشود و به رستگاری میرسد با دستگیری وی و انداخته شدن پشت میله ها و تطهیر شدن از پول هایی که از راه بزه بدست آورده بود و با تحمل مجازات انگار تحولی دوباره در وی پدید آمده و دوباره وقتی که میخواست دستانش را از پشت میله به ژن برساند دستش میلرزید ولی این لرزیدن برعکس لرزیدن اول فیلم نشان از تحولی از بزه کاری به برگشتن انسانیت در میشل دارد و بعد از پایان فیلم ما میتوانیم حدس بزنیم که میشل به رستگاری رسیده.....
ye filme be shedat mozakhraf ba bazie fogholade masnoei va dialog ha ahmaghane va bi rabt
daghighe ۳۲.۱۰
۱.kheili tarsidam
۲.az chi?
۱.tarside bodam
۲.tozih bede
bad az sokote bi rabt
۱.dastet majroh shode?
seda poshte zamine mashin aslan ghat nemishe to kole film,hata vaghti ti khonast
az hame ahmaghane tar seda gerye bachehe bod )))))))))))))
vaghean in mozakhraf be nazare bazia chejori khob omade? hatman chon siah sefide
قرار بود ننویسم ولی خیلی کوتاه : زیاد با ذوق و شوق نرید به دیدن این فیلم ، افسرده میشوید از آنچه که خواهید دید.
کاش ۴ تا ازین فیلما بازم ساخته بشه مردیم از این فیلمای مسخره که روز به روز میاد
نمره من ۱۰۰ از ۱۰۰
این فیلم اثر در خشانیه . یک فیلم خوبیه از کارگردان مولف سینمای فرانسه . همه ی فیلم های برسون ریتم کند داشته اما ریتم کند در خدمت روح کلی اثر بوده .
فیلم یک محکوم به مرگ گریخت یا
باد هرکجا که بخواهد می وزد نیز در سایت موجود است . این فیلم را ببینید از کارگردنی که مورد توجه موج نو سینمای فرانسه بود .
فیلم خاصی را با هم می بینیم. یک فیلم از روبر برسون، کارگردان بسیار نامدار فرانسه.
فیلم، سرگذشت یک جیب بر است که در آخر، به قول خیلی از طرفدارانش، به رستگاری می رسد. اینکه گفتم به قول طرفدارانش [چون] من این نظر را ندارم. راجع به اش بحث خواهیم کرد.
جیب بر یک راوی دارد که خودِ جیب بر (میشل) است که مدام دارد در دفترچه ی خاطراتش می نویسد، یا دقیق تر: دارد از روی آن می خواند، یعنی صدایش دارد دفترچه ی خاطرات را ورق می زند. زمان دفترچه ی خاطرات، به کلّی، در گذشته است، حال آنکه واقعه ای را که دارد می گوید، بعضی هایش در [زمان] حال دارد اتفاق می افتد و بعضی هایش یک لحظه قبل است، مگر ته فیلم که دیگر این قانون را رعایت نمی کند. این تمهید برای، یک جوری درونی کردن این شخصیت به کار رفته است. اینکه چقدر موفق است یا نه [را] بحث می کنیم با هم.
به نظرم انتخاب شخصیتی که باید برای برسون نقش جیب بر را بازی کند، مناسب نوع کار برسون با این شخصیت و با همه ی آدم هایش نیست. برسون سعی می کند که از بازیگر (حرفه ای) استفاده نکند یا اگر از آنها استفاده می کند، آنها را از بازی تهی کند و بازیگر را قبول ندارد؛ به آنها مدل می گوید. مدل هایی که در سی- چهل برداشتِ برسون ای از خودشان تهی می شوند؛ تبدیل می شوند به مدل برسون ای. اینکه این تمرین ها [و]، به اصطلاح، خود کاری ها، یعنی تمرین مدام روی یک مسأله، چقدر از حس را باقی می گذارد، به نظرم بحث اصلی است با جیب بر و با برسون صاحب نام.
اگر قرار است که ما در سینما، بیش از هر هنر دیگری، با حس کار داشته باشیم، یعنی از طریق دیدن و شنیدن، حس مان فعال شود و تربیت شود، ببینیم پرهیز برسون از سانتی مانتالیزم۱ و از بادکنک کردن شخصیت (که در آن زمان مرسوم بوده است)، آیا اثر را به دام یک بی حسی مزمن نمی اندازد؟ این سؤال، سؤال مرکزی در جیب بر است. سؤال دوم هم این است که این شخصیت (میشل) چه جوری قرار است به رستگاری برسد، و آیا اصلاً ما رستگاری می بینیم یا سقوط می بینیم؟ به نظر من اساساً سقوط می بینیم و نمای آخر هم که نمای سقوط نیست و یک چیز دیگری است (که عرض خواهم کرد) خیلی به فیلم نمی خورد و فیلم ناتمام باقی می ماند.
جیب بر از طریق بازی با کیف های بغلی، در تدوین خوب از این نما ها، یک جور، دست را نرم و قوی نشان دادن یا به قول یکی از منتقدین طرفدار، باله۲ ی دست ها، باید از این دست به درون برسد . . . نمی رسد.
جیب بر، اساساً، یک آدم شکست خورده است که از پس زندگی اش بر نمی آید. وقتی جیب بری هم می کند و از راهِ این بزه پول در می آورد، زندگی اش هیچ تغییری نمی کند؛ هنوز همان لباس همیشگی را به تن دارد، هنوز همان اتاق درب و داغانِ شام دو بونِ۳ پاریسی (همان اتاق زیر شیروانی) را دارد، هنوز نمی بینیم که یک جای خوبی بنشیند و غذای خوبی بخورد یا از پولی که در می آورد، طرفی ببندد . . . هیچ. انگار که یک زهد ارتجاعی در این آدم هست. زهدی که به تحول و خودشناسی نمی انجامد. این تضاد بین جیب بری (این بزه) و آن زهد هم در فیلم از آب در نمی آید. باید این را از طریق نقد هایی که به فیلم تحمیل شده است (از سوی تمام منتقدین فرانسوی و انگلیسی زبان) برای فیلم بافت، چون ما در [خودِ] فیلم چنین چیزی را نمی بینیم.
دست و دل میشل می لرزد وقتی که می خواهد برای اوّلین بار جیب بری کند و بار آخر هم، وقتی می خواهد صورت ژن [Jeanne] را [از] پشت میله ها بگیرد، دستش می لرزد. چرا این دو تا لرزیدن، برای این آدم، یکی نیست؟ خودِ لرزش دست که معلوم است یکی نیست، اما برای این آدم چه تحولی اتفاق افتاده که این لرزش با آن لرزش، تفاوت شیطانی- خدایی دارد؟
برسون فیلمسازی است که سعی می کند که حس را به راحتی اتقال ندهد؛ درونی اش کند و تفکر را با آن عجین کند و گاهی هم تفکر را به جای حس بگذارد. این قسمت دوم را که من به کل مخالفم، چون با مدیوم هنری طرف هستیم که تفکر بعد از حس باید بیاید و از طریق حس باید بیاید، واگرنه هنر معنا ندارد.
آخر فیلم به نظر می رسد که برسون یک جوری می داند که فیلم شکست خورده است [بنابراین] به بازیگر می گوید که هر کاری می خواهی بکن (برسون ای که اصلاً از این شوخی ها ندارد!). هر کاری می خواهی بکن و این حس را در بیاور! هرگز ما این را از برسون نمی شنویم، اما در آخرین لحظه این را می گوید. خوب، یعنی اینکه این نمای آخر، ابداً به فیلم نمی خورد. دفعی است، تحمیلی است [و] راه دشوار هم تا رسیدن به این نما در کار نیست. این، مشکل پایان است که فیلم را به نظر من الکن، دو پاره، و دو لحنی می کند و نجات نمی دهد؛ ما تحولی از میشل نمی بینیم که به اینجا برسد. بیشتر یک خلافکار- بزهکار شکست خورده می بینیم که حالا با پلیس (یک بازرس باهوش پلیس) یک دیالوگ نیمه هوشمندانه [هم] راجع به بزه دارد: آدم های خاص حق دارند، گاهی، برای مدتی معین، قانون را زیر پا بگذارند. تازه، من نمی فهمم که چرا این جمله از دهان این آدم خارج می شود؟ باید چیزی از این شخصیت دیده باشم تا جمله برایم معنی پیدا کند. این آدم که خاص نیست! یک بزهکار شکست خورده ی بیش و کم ترسو است که حالا با مهارت دست هایش [و] از طریق دوستش، یک جیب بر خوب می شود (خوب که می گویم، یعنی حرفه ای). پس کدام آدمِ خاص؟ کدام اَبَر مرد که اجازه داشته باشد قانون را زیر پا بگذارد تا جامعه را جلو ببرد و بعد دوباره برگردد؟
[حالا] مقاومت بازپرس پلیس با او [را داریم] و بازی ای که این دو تا می کنند. بازی اش هم بازی نظری درباره ی قانون و غیر قانون است. برسون ظاهراً با جامعه ی مدرن طرف است و فیلمش هم فیلمی مدرن است. [مثلاً] در نوع صدا (که قطعاً یکی از بهترین فیلمسازان در استفاده از صدای خارج از کادر است؛ اصولاً در استفاده از افکت و صدا)، اما در بحث زمان به نظرم قادر نیست که زمان را از یک زمان خطی به یک زمان دیگری تغییر دهد که زمانی درونی باشد. وقتی [در طول] چهار سال این آدم از پاریس به لندن و ایتالیا سفر می کند و بر می گردد، ما اصلاً این زمان را نمی فهمیم. انگار که صبح رفته و شب برگشته است. پس این رفت و برگشت اش در چیست؟ در اینکه پول هایش را در آنجا خرج کرده؟ آن هم آدمی که، عرض کردم، یک جور زهد ماقبل دینی دارد؟ (زهدی ارتجاعی در سر و وضع و در لذت بردن از مواهب زندگی که حتی ژن به او می گوید که تو مثل آدم های دیگر از زندگی لذت نمی بری) اوّلاً چهار سال را نمی فهمیم و بعد اینکه این آدم [، با این خصوصیات،] چه جوری رفته آنجا، پول هایش را خرج کرده، و حالا برگشته است؟ این ها همه سوراخ های فیلم اند که صدای خارج از متن خوب و دیزالو۴ های بی معنی، کاری برای آن نمی کنند و فیلم را نمی رسانند به اینکه ما شاهد این تحول یا، به اصطلاح، خودشناسی و رستگاری باشیم.
اما جیب بر، با همه ی این اشکالات، فیلم بدی نیست. فیلمی شلخته، بی سامان و شبیه فیلم های دیگر از نوع خودش نیست. با اینکه جیب بری است، اما تریلر۵ یا جنایی نیست. فیلمی است که باید درون را بکاود که در این کاویدنِ درون موفق نیست، اما فیلمی دیدنی است.
با هم جیب بر، فیلم مهم روبر برسون، فیلمساز بزرگ فرانسوی، را ببینیم.
مسعود فراستی