
در سال ۱۱۶۰، یکی از بانوان دربار خود را به شکل همسر یک پادشاه در آورده و به همراه یک سامورائی وفادار از شهر خارج می شود. پس از این ماجرا سامورائی از پادشاه درخواست می کند به او اجازه ازدواج با زنی که نجات داده را بدهد. پادشاه به او این اجازه را می دهد، اما سامورائی متوجه می شود آن زن پیش از او ازدواج کرده و...

«كنجى واتانابه» ( شيمورا )، كارمند قديمى بخش بايگانى شهردارى، در مىيابد كه به سرطان معده مبتلا شده و بيش از شش ماه ديگر زنده نمیماند. او ابتدا میخواهد تا از آخرين روزهاى زندگی اش لذت ببرد، اما اين بی فايده است و « واتانابه » میميرد. در مراسم يادبودش، روشن میشود كه پيش از مرگ يك زمين بازى براى بچه هاى محله ساخته است.

زنی پنجاه ساله که دیگر نمیتواند مردان را جذب کند به زندگی غم انگیز خود نگاهی می اندازد. زمانی که "اوهارو" در دربار امپراطوری قرار داشت عاشق مردی پائینتر از سطح خود می شود. رابطه آنها آشکار شده و "اوهارو" با همراه خانواده اش تبعید می شوند. برای او اتفاقات بعدی زندگی همراه با تحقیر به ارمغان می آورند...