
سال ۱۵۷۳. در جنگ بر سر کيوتو، «شينگن تاکه دا» (ناکادايي)، رهبر خاندان «تاکه دا» به دست يک تيرانداز کمين کرده، زخم مهلکي برمي دارد و به برادرش «نابوکادو» (يامازاکي) دستور مي دهد تا سه سال مرگ او را مخفي نگاه دارد. «نابوکادو» يک دزد عفوخورده (ناکادايي) را مجبور به ايفاي نقش بدل تمام وقت «تاکه دا» «کاگه موشا» مي کند.

ژاپن، اوايل قرن نوزدهم. »دکتر نايدي« (ميفونه)، مشهور به »ريش قرمز«، پزشک مسئول يک درمانگاه عمومي فقيرانه است. »دکتر نوبورو ياسوموتو« (کاياما)، پزشک يار جديد، به رغم نافرماني هاي اوليه اش از »ريش قرمز«، از جمله به خاطر افراط در نوش خواري و پوشش غير معمولش، سرانجام مي آموزد که يک پزشک خوب بايد فداکاري کند.

«سياه مو»: يک سامورايي (ميکوني) همسر وفادار (آراتاما) خود را ترک مي کند تا با زن ديگري (واتانابه) ازدواج کند... «هوئيچي بي گوش» شبي روح يک سامورايي نزد پسر نوازنده ي نابينايي (کاتسوئو ناکامورا) مي آيد و از او مي خواهد تا براي حاکم خردسال مرده اي آواز بخواند...«يک فنجان چاي»: «کانايي سامورايي» (گانمون ناکامورا) مشغول نوشيدن چاي عصرانه اش است، که تصوير يک سامورايي ديگررا در فنجان چاي خود مي بيند... «زن برفي»: دو مرد هيزم شکن (ناکادايي و اوکادا) در برف و بوران در کلبه اي خالي پناه مي گيرند. ناگهان، زني (کيشي) از غيب مي رسد و حادثه هاي عجيبي اتفاق مي افتد...