
یک گروه تروریستی که اصل عملکرد آن ها بر روی اینترنت است وارد به مرکز کنترل کل نیویورک شده و به نوعی تمام تلوزیون، آب و برق و گاز و مخابرات شهر را تحت کنترل خود در می آورد و دیگر هرگونه عکس العمل را از دیگران سلب می کند. افسر پلیس «جان مکلین» به همراه هکر جوانی سعی در نفوذ در این گروه و جلوگیری از خراب کاری های این گروه را دارد.

اواخر دهه ي ۱۹۸۰. «بابي» (فينيکس) و «جوزف» (والبرگ) دو برادر هستند که راهشان از هم جدا شده است. «جو» در ادامه ي راه پدرش، «برت» (دووال) وارد پليس نيويورک شده است ولي «بابي» اداره ي يک کلوب شبانه در بروکلين را به عهده دارد. مالک کلوب او يک قاچاقچي مواد مخدر (موشونوف) است که با مافياي روسي ارتباطاتي دارد. «جو» و گروه ضربت شبي به کلوب حمله مي کنند و خيلي زود «جو» کشته مي شود...

مایک بدل کار، قاتلی سریالی است که کارش تعقیب و کشتن دختران جوان می باشد. او این کار را نه با وسایل معمول، بلکه به وسیله اتومبیل خود که نام ضد مرگ به آن داده، انجام می دهد. اما آخرین شکارهای او که سه دختر ماجراجو هستند، قصد ندارند به آسانی تسلیم وی شوند. پس از تعقیب و گریزی پر مخاطره، مایک که دریافته نمی تواند این لقمه گلوگیر را ببلعد، از دخترها عذرخواهی می کند. اما دخترها جز با کشتن وی راضی نمی شوند...

دختری که در یک یتیم خانه زندگی می کند به وسیله خانواده ای به فرزندی قبول می شود. او پس از ۳۰ سال زندگی بعد از ازدواج و داشتن یک فرزند همراه با شوهرش به همان یتیم خانه که قبلا آنجا بوده است بر می گردد تا آن را بازسازی و به یتیم ها کمک کند. ولی بعد از بازگشت و زندگی در آنجا می تواند روح همبازیهای قدیمی اش را ببیند و با آنها ارتباط برقرار کند. پسرش سیمون هم همینطور همبازی هایی خیالی را برای خود پیدا می کند. سیمون بعد از مدتی گم می شود و پدر و مادرش به دنبال او همه جا را می گردند. حالا باید ببینیم که آیاسیمون توسط روح ها کشته شده است یا نه؟ و …

یک شکارچی بنام «لولین ماس» (جاش برولین) روزی بطور اتفاقی با اجساد گروهی از تبهکاران، که بخاطر بهم خوردن معامله مواد مخدر یکدیگر را کشته اند روبرو می شود. او این ماجرا را به پلیس خبر می دهد، اما قبل از آن دو میلیون دلار پول نقد را از صحنه جرم برای خودش بر می دارد. از این رو قاتلی روانی بنام «آنتون چیگور» (خاویر باردم)، برای بدست آوردن پول، رد او را گرفته و به تعقیب او می پردازد...