
ژاپن قرن شانزدهم . « گنجورو » ( مورى ) و « توبئى » ( اوزاوا ) كوزهگران روستايى در رؤياى ثروت و آسايش عازم بازار شهر بزرگ مى شوند . « گنجورو » مفتون « بانو واكاسا » ( كيو ) ى ثروتمند مى شود و زنش ، « مياگى » ( تاناكا ) را از ياد مى برد ، در حالى كه « واكاسا » شبحى بيش نيست...

روزی روزگاری زنی سالخورده نوزادی تنها را پیدا می کند. او نوزاد را به نزد خود می برد اما پس از مرگ او، کودک، "تاتو" به یتیم خانه می رود. او یتیم خانه را به عنوان یک مرد جوان خوشحال ترک کرده و در دوران پس از جنگ میلان به جستجوی شغل می رود. او با کمک بیخانمانها تصمیم می گیرد در زمینهای خالی شهری برای آنها بسازد...