
«مایک سالیوان» برای یکی از سران مافیای امریکا بنام «جان رونی» آدم می کشد. سالیوان رونی را بعنوان یک پدر نمونه، الگوی خود قرار داده است. با این حال وقتی که پسرش او را در حال انجام قتل می بیند، مایک سالیوان تلاش می کند تا جان پسرش را نجات دهد و از سوی دیگر از کسانی که او را به مسیر اشتباه کشاندهاند انتقام بگیرد.

«لوییس تامس» (واکر)، دانشجوی سال اول، تصمیم گرفته در تعطیلات تابستان هم راه برادرش، «فولر» (زان) از این سو به آن سوی امریکا برود. در جاده «فولر» با راننده ی کامیونی که به «راستی نیل» معروف است، شوخی ناجوری می کند، و خیلی زود معلوم می شود که قربانی این شوخی «فولر» قاتلی روانی است...

هنگامی که دشمنان &#۰۳۹;&#۰۳۹;بوریس&#۰۳۹;&#۰۳۹;، &#۰۳۹;&#۰۳۹;ناتاشا&#۰۳۹;&#۰۳۹; و رهبر &#۰۳۹;&#۰۳۹;بی باک&#۰۳۹;&#۰۳۹; به دنیای واقعی با یک طرح نابکارانه فرار کردند، &#۰۳۹;&#۰۳۹;راکی&#۰۳۹;&#۰۳۹; و &#۰۳۹;&#۰۳۹;بول وینکل&#۰۳۹;&#۰۳۹; همین کار را انجام داده و با یک مامور جوان اف بی آی همراه می شوند تا آن سه را متوقف کنند.