
انگلستان، اواخر قرن نوزدهم. مالك خانهاى اربابى و بزرگ ( ردگريو)، « دوشيزه گيدنز » ( كار ) را استخدام مىكند تا معلم سرخانهى برادرزادههايش، « مايلز » ( استيونز ) و « فلورا » ( فرانكلين ) بشود. اين دو كودك ابتدا معصوم به نظر مىرسند اما « گيدنز » آرامآرام متوجه مىشود كه وقايع مرموزى در خانه رخ مىدهد...

سال ۱۹۳۹. «کارلوس» (تيلوه)، پسر بچه اي ده ساله، فرزند يک قهرمان جنگي جمهوري خواه، به يتيم خانه اي در منطقه اي دورافتاده سپرده شده است. اما «کارلوس» در اين جا احساس آرامش نمي کند. دلايل اين موضوع، يکي وجود سرايدار بدجنس يتيم خانه (نوريگا) است و ديگري حضور شبح يکي از ساکنان قبلي يتيم خانه به نام «سانتي».