
داستان فیلم درباره ۴ خواهر سارا، لوسیا، صوفیا و کلودیا، با شخصیت های بسیار متفاوت هستند که در مراسم خاکسپاری مادر خود شرکت می کنند ولی پس از مراسم مردی را که همه آنها در طول زندگی"پدر" خود می شناسند، کشف می کنند که واقعا پدرشان نیست . آنها تلاش می کنند تا کشف کنند که پدران واقعی شان چه کسی است و ....

یک جراح پلاستیک ماهر به نام «رابرت لدگارد» ( آنتونیو باندراس ) که از گذشته ی غمناکش رنج می برد، بعد از سوختن همسرش در آتش، پوستی ترکیبی می سازد که در برابر هر نوع آسیبی مقاوم است. او این پوست را روی یکی از بیمارانش آزمایش می کند، که زنی مرموز است و با تراژدی او در گذشته نیز بی ارتباط نیست...

«آلیسیا» (واتلینگ) و «لیدیا» (فلورس) به حالت اغما فرو رفته اند؛ یکی بر اثر حادثه ی رانندگی و دیگری در جریان مسابقه ی گاوبازی. در حالی که «بنیگنو» (کامارا) دل باخته ی «آلیسیا» ست و «مارکو»(گراندینتی)دل باخته ی «لیدیا». خیلی زود «بنیگنو»و «مارکو» با هم دوست می شوند و پی می برند که در واقع، عشق و علاقه شان به زنانی که نمی توانند پاسخ گوی عشق شان باشند، آن دو را به هم نزدیک کرده است.

سال ۱۹۳۹. «کارلوس» (تيلوه)، پسر بچه اي ده ساله، فرزند يک قهرمان جنگي جمهوري خواه، به يتيم خانه اي در منطقه اي دورافتاده سپرده شده است. اما «کارلوس» در اين جا احساس آرامش نمي کند. دلايل اين موضوع، يکي وجود سرايدار بدجنس يتيم خانه (نوريگا) است و ديگري حضور شبح يکي از ساکنان قبلي يتيم خانه به نام «سانتي».