
جیتندرا کومار ماکوانا بهصورت تماموقت در یک مرکز تماس کار میکند و بهصورت پارهوقت زبان انگلیسی تدریس میکند. او توسط یک زن جوان و جذاب به نام پوچا استخدام میشود تا به رئیس او که به زبان "هینگلیش" (ترکیبی از هندی و انگلیسی) صحبت میکند، زبان انگلیسی یاد بدهد. جیتندرا این پیشنهاد را میپذیرد، به پوچا دل میبازد و با او همدست میشود تا یک کیف حاوی ۲۵ کرور روپیه پول نقد را بدزدند. اما خیلی زود متوجه میشود که رئیس، یک خلافکار و باجگیر معروف به نام "لاخان سینگ" است که پلیس او را میشناسد.

«جک سامرزبي» (گير) پس از شش سال دوري از خانه و خانواده و در حالي که دو سال از پايان جنگ هاي انفصال گذشته، به زادگاهش باز مي گردد. همسرش، «لورل» (فاستر) به هويت او مطمئن نيست، چون برخلاف سابق مهربان و وفادار به نظر مي رسد! تا اين که جسدي کشف مي شود که طبق شواهد از آن «سامرزبي» است که به قتل رسيده است...