
وقتی دفنه باردار شد، تنها کسی که از شوهرش سینار خوشحال بود، خدمتکارشان مریم بود. و وقتی مریم اعلام کرد که او هم باردار است، دفنه به وجد آمد! رابطه آنها همراه با بارداری آنها بیشتر شد و این دو زن جوان پیوند خاصی را ایجاد کردند. بنابراین وقتی کودک دفنه ربوده شد، او برای حمایت به مادر همکارش مراجعه کرد. تنها مشکل: مریم هرگز باردار نبود و او کسی بود که فرزند دفنه را دزدید. همانطور که دفنه با کابوس هر مادری روبرو می شود، ازدواج او همراه با سلامت عقل او مورد آزمایش قرار می گیرد. او توسط شوهر سابق مرموزش که برای یافتن فرزندش تلاش های خارق العاده ای انجام می دهد، کمک می کند. و در تمام مدت مریم در کنار دفنه باقی می ماند و خود را به عنوان یک دوست نشان می دهد در حالی که او پلیس را در جستجوی نوزادش تماشا می کند.

ترکان، دونوش و دریا…یکی با زیباییش، یکی با رفتار خوبش و یکیشون هم با رفتار اصیلش زبونزد هستن. این سه خواهر دیوانه وار بهم وابسته هستن. اونا همراه پدر و مادرشون یه زندگی شاد داشتن تا این که ترکان ازدواج کرد و بعد از اون دیگه هیچی مثل سابق نشد. ترکان در یک کاخ پراحتشام حبس شده بود و سعی میکرد غمگین بودنشو توجیه کنه، زندگی دونوش با رازی از گذشته زیر و رو میشه و دریا هم وارد یه راه غیرقابل جبران میشه. صادق و نسرین هم برای نجات دخترانشون گاهی خودشون و گاهی همدیگه رو به خطر مینداختن…


ایلیا و ملیکه با دختر ۱۸ ساله خود Ceren و پسر ۶ ساله خود Kaan خانواده شادی هستند. از سوی دیگر، زینب و طغرل خانوادهای ناراضی هستند که حتی زمانی که پسر ۱۲ سالهشان افه در اطراف است، به مشاجره ادامه میدهند. یک روز افه بر اثر یک حمله عاطفی کان را می کشد و مسیرهای این دو خانواده به طرز تلخی از هم می گذرد. در حالی که ملیک و ایلیا به هم ریخته اند. طغرل همسرش را مقصر این حادثه می داند. دمت معلم و صدات افسر پلیس دو نفری هستند که می خواهند بفهمند چرا افه کان را کشته است. در نتیجه این تروما، همه اعضای خانواده دچار دگرگونی خواهند شد و ما شاهد تأثیر دگرگون کننده این آسیب خواهیم بود.

این سریال داستان زندگی آسیه است که در سن کم صاحب دو بچه میشود و شوهرش جمال او را ترک میکند و او را با مشکلات زندگی تنها میگذارد. آسیه با وجود تمام نداری ها و مشکلات زندگی، خودشو وقف شادی بچه هاش کرده و هم براشون پدر بوده و هم مادر. زندگی آسیه بعد از فلاکتی که سر دخترش نرگس میاید به کل زیر و رو میشود و برای حفاظت از دخترش، وارد راهی بی بازگشت میشود و در اون اثنا از طرفی هم با ماهر، غریبه ای که سعی داشت کمکشون کنه، آشنا میشه. برای آسیه که به لطف ماهر به عمارت دمیرهان پناه برده، این یک نجات نیست، بلکه شروع یک جنگ جدیده….

حیات دختری حدودا بیست ساله که عاشق طراح لباس شدنه و برای تحقق رویاهاش به استانبول میاد و پدرش اوکّش هم اونو تنها نمیذاره و برای حمایت از دخترش همراهش میاد. حیات در مسابقه ای که هولدینگ حارص اوعلو ترتیب داده بود شرکت میکنه ولی صاحب این هولدینگ، یعنی ییلماز حارص اوعلو دشمنِ درجه یک پدر حیات از آب در میاد و برای گرفتن انتقامش از هیچ کاری مضایقه نمیکنه…

دنیز یک معلم ادبیات با استعداد و باهوشیه، محمد هم یک جراح مشهوره و پسرش هم دانش آموز دنیزه. هر دوی این اشخاص خیلی وقته با کسی وارد رابطه نشدند. جاذبه ای که بینشون به وجود اومده اونا رو اول به سمت یک شام دو نفره و بعد به سمت یک سریالی سوق میده که قراره زندگیشون رو زیر و رو کنه. به ذهنشون هم نمیرسه یک شام دو نفره منجر به ویرانی در زندگی شخصی و خانوادگیشون بشه.

اومای سالها ظلم و ستم شوهرشو (آفّان) به خاطر بچه هاش تحمل کرده ولی وقتی میفهمد شوهرش با زن دیگه ای رابطه داشته و اون زن باردار شده دیگه صبرش لبریز میشود و بچه هاشو برمیدارد و خونه رو ترک میکند. اومای به خونه خواهرش سونای که سالهاست از دستش دلخوره و به زادگاهش یعنی روستای اسکی تپه پناه میبرد. دو خواهر دست به دست هم داده و کدورت ها رو کنار میگذارند و تصمیم میگیرند با راه اندازی مغازه لبنیاتی که از خانوادشون به یادگار مونده به زندگیشون سر و سامون بدهند ولی سرنوشت جور دیگه ای رقم میخورد. یک مرد سابقه دار به نام کورشاد اروعلو که هم فراری است هم زخمی سر راهشون قرار میگیرد. اومای و سونای اولش خیلی از کورشاد میترسن ولی کورشاد به بهای جونش از اومای و بچه هاش در برابر آفّان محافظت میکند و در راه اندازی مغازه به دو خواهر کمک میکند. این دو خواهر برای بار دیگر بر سر دو راهی قرار میگیرند چون هر کسی رازهایی از گذشته دارد ولی غافل از اینکه گذر زمان هر رازی رو فاش میکنه.

این سریال در مورد داستان تأثیرگذار انتقام دو خانواده است. در پی آمادگی فرید و هانده برای ازدواجی که مورد حمایت خانواده هاشون هست، همه چیز به یکباره زیر و رو میشود. یک روز اسب فرید بیمار میشود و مجبور میشود زودتر به مزرعه برگردد، وقتی برمیگردد هانده و یامان، پسر تیمارگر را در حال بوسیدن میبیند. درست بعد از این اتفاق عایشه را میبیند و به او پیشنهادی میدهد…

هازیران برای شغلی که زمان زیادیه خواستارشه با رئیسش ملاقات میکنه. رئیسش هم شرط میذاره که برای گرفتن ترفیع باید مرد بداخلاقی که در جزیره زندگی میکنه و زمینشو نمیفروشه رو راضی کنه و ازش آتو بگیره. هازیران وقتی به جزیره و به اون زمین میره با پویراز آشنا میشه و پویراز هم که فکر میکنه اون توریسته از کارخانه بیرون میندازتش و از همون اول با هم لج میکنند. هازیران اطلاعاتی که رئیسش میخواسته رو پیدا میکنه و وقتی میخواد برگرده استانبول به صورت ناگهانی با خاله اش که سالها ندیدتش روبرو میشه و از کشتی جا میمونه و مجبور میشه تو جزیره بمونه و بدون اینکه متوجه بشه خودشو در حال شرکت کردن در مسابقه رقص همراه پویراز میبینه و میفهمه که رئیسش در مورد پویراز بهش اشتباه گفته و ناخواسته به پویراز ضرر رسونده. هازیران که قصد داره اشتباهشو جبران کنه میره پیش پویراز و بهش پیشنهادی میده…