
“ایرل” (مارتین لارنس) و “هنک” (استیو زن) در یک چیز با هم تشابه دارند، هردو طرد شده ی اداره ی پلیس لوس آنجلس هستند! یکی خنگ و دیگری عصبانی. اخراج این دو همکار در یک اتفاق باورنکردنی، ناگهان منجر به کشف بزرگترین باند قاچاق در آمریکا می شود و حال این دو مامور بدشانس ناخواسته درگیر این ماجرا می شوند و …

در دنيای آينده حکومتی بسيار خشن و مستبد وجود دارد که سياست آن از بين بردن شورشها، جنگها و اعتراضات با استفاده از فرونشاندن احساسات و محو هيجانات است: کتابها ، هنر و موسيقی بطور اکيد ممنوع شده اند و داشتن احساس جرمی است که مجازات مرگ دارد. جان پرستون يکی از بهترين ماموران حکومت است که مسئول از بين بردن هر کسی است که از اين قوانين سرپيچی کرده است. اما زمانيکه او مقداری از داروی پروزيوم را از دست می دهد – يک داروی هوشيار کننده ذهن که احساسات را کاهش می دهد – ناگهان به تنها فردی تبديل می شود که قادرست با اين حکومت با آن مبارزه کرده و آنرا از بين ببرد.

«جيمز باند» (برازنان) پس از مأموريت ظاهرا ناموفقي که در کره ي شمالي داشته و تحمل چهارده ماه شکنجه و بازجويي، در حالي آزاد مي شود که او را مهره ي سوخته تلقي مي کنند. اما «باند» وارد عمل مي شود تا جايگاه از دست رفته را دوباره به چنگ بياورد. سرانجام نيز پي گيري هايش اوم را به «گوستاو گريوز» (استيونز) مي رساند. «گريوز» تاجر الماسي است که اختراعي جديد به نام ماهواره ي ايکاروس را در اختيار دارد. ايکاروس مي تواند ستون نور و انرژي ويران گرش را به هر سوي زمين که بخواهند، هدايت کند.