
«بک» شکارچی آدمی است که برای صاف کردن قرضش راهی جنگلهای آمازون می شود تا کسی را دستگیر کند. وی متوجه می شود که شکار او آن آدم بدی نیست که به او می گفتند؛ او «تراویس» است، باستانشناسی که به دنبال مجسمه ای می گردد. راک و تراویس باهم قرار می گذارند تا این مجسمه ارزشمند را پیدا کنند...

«مت مرداك» فردی نابینا است که سالها قبل زمانیکه سعی می کرده جان یک پیرمرد را از تصادف با یک کامیون نجات دهد این اتفاق برای او افتاده است. پرتوهای رادیو اکتیو منشتر شده از مواد شیمیایی داخل کامیون باعث این امر شده اما در عوض مت تواناییهای ویژه ای پیدا کرده است. اکنون او بعنوان یک مشاور حقوقی در نیویورک زندگی می کند. اما زمانیکه پدرش به قتل می رسد، او از قدرت و تواناییهایش برای مبارزه با تبهکاران استفاده می کند بنابراین در روز او از بیگناهان دفاع می کند و در شب تبه کاران را مجازات می نماید.

سال ۱۸۰۵. اروپا به اشغال نيروهاي «ناپلئون» درآمده و فقط نيروي دريايي بريتانياست که مانع از پيروزي کامل او است. در آب هاي امريکاي جنوبي «ناخدا جک ابري» (کرو)، فرمانده «اچ. ام. اس. سورپرايز» دستور گرفته کشتي نظامي فرانسوي «اشرون» را که منطقه را زير نظر دارد- تسخير يا غرق کند...

«جانی انگلیش» که یک کارمند جزء در سازمان جاسوسی انگلیس است. پس از اینکه تمام جاسوسان تحت امر سازمان در یک سانحه انفجار کشته می شوند وظیفه تازه ای به او محول می شود. این مامور دست و پاچلفتی باید وظایف یک جاسوس تمام عیار سازمان را بر عهده بگیرد و در اولین ماموریتش باید توطئه های فردی فرانسوی به اسم «پاسکال سواج» را که جواهرات سلطنتی را به سرقت برده و مقاصد سوئی در سر دارد را خنثی کند.