در آینده ای دور، در حالی که تنها بیابانی خشک از زمین باقی مانده است، باقیمانده ی نسل انسان ها برای بدست آوردن واجبات زندگی حاضرند یکدیگر را بکشند. مکس، مردی کم حرف که زن و بچه اش را از دست داده است، به تنهایی سفر می کند و در جستجوی صلح می باشد...
در اثر فشار زندگی و در گیری با عشق و کار در منهتن، میراندا به همراه شارلوت و سامانتا تصمیم می گیرند به ابوظبی امارات سفر کنند که در آنجا مشاهده می کنند همسر سابق سامانتا در حال تهیه فیلمی جدید است...
«اریکا» استاد کهنه کار پیانو، در یکی از کنسرواتوارهای معروف وین تدریس می کند. او شوهر نکرده و نامزدی هم ندارد. اما روزی پی می برد یکی از دانشجوهای با استعدادش به نام «والتر» به او علاقه مند شده و شخصیت سرد و خشکش، اصلا آن جوان را پس نزده است.
پس از اتفاقات تابستان، آرس و راکل نمی توانند راهی برای ادامه رابطه خود پیدا کنند و تصمیم می گیرند راه خود را ادامه دهند. وقتی در زمستان دوباره همدیگر را می بینند، عشق و جاذبه ای که نسبت به یکدیگر احساس می کنند، بی نظیر است...