سال ۱۹۴۴، «ژولی ین کوئنتین» دوازده ساله (مانس) به یک مدرسه ی شبانه روزی کاتولیک ها، نزد فونتن بلو می رود و خیلی زود با دانش آموز جدیدی به نام «ژان بونه» (فژتو) دوست می شود. «پدر ژان» (موریه – ژنو)، مدیر مدرسه، سه پسر بچه ی یهودی را میان شاگردان مدرسه پنهان کرده که یکی از آنان «ژان» است...
سال ۱۹۴۴، «ژولی ین کوئنتین» دوازده ساله (مانس) به یک مدرسه ی شبانه روزی کاتولیک ها، نزد فونتن بلو می رود و خیلی زود با دانش آموز جدیدی به نام «ژان بونه» (فژتو) دوست می شود. «پدر ژان» (موریه – ژنو)، مدیر مدرسه، سه پسر بچه ی یهودی را میان شاگردان مدرسه پنهان کرده که یکی از آنان «ژان» است...
دیدگاه کاربران نمایش تمام دیدگاه ها
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
مشکل کاربرا اینه که قبل از دیدن فیلم میان تو نظرات فیلمه و کامنت میزارن لطفا اول فیلمو ببینین بعد بیان تو قسمت نظرات فیلم کامنت مربوت به خودشو بزارین..اگه فیلمو ندیدین هیچی نگین..لطفا اگه دیدین نظر بدید!!...کللی گفتم..چون من بازدید کننده اخ نفهمیدم که فیلم ارزش دیدن داره یا نه...تا ندیدین نظر ندین ...همین و دگر هیچ..
من امروز پس از یازده سال فهمیدم عکس پوستر ماله دوتا پسره نه دو تا دختر
از بهترین فیلم های هولوکاستِ
تلخ تر از پیانیست ، عاشقانه تر از زندگی زیباست ، بیرحم تر از شب و مه ، تکان دهنده تر از آیدا و شاهکارتر از فهرست شیندلر...
کارگردانش مزخرفه، فيلمش هم مثل خودش.
برنده #شیر طلایی# جشنواره فیلم ونیز
بیایید همه ی مان برای یک لحظه هم که شده یهودی شویم....
اسم فیلم خود گویای همه چیز است خداحافظ بچه ها.حتما دوستانی که فیلم را دیده اند دردناک بودن همین دو کلمه را در پایان فیلم بیشتر درک کرده اند.این شاهکار را به طرفداران فیلم های اکشن و داستان گو اصلا توصیه نمی کنم چون کلیتش را می شود در یک خط نیز خلاصه نمود (داستان دو کودک که در ابتدا ضد هم و سپس به بهترین دوستان یکدیگر تبدیل می شوند اما در اوج شکل گیری رابطه ی کودکانه شان.....) همین خط داستانی کوتاه و کند بودنش شاید سبب پس زدن بعضی از مخاطبان شود به این دلیل که برای دیدن این فیلم باید غرق در ان شد و خود را به ان سپرد نه انکه منتظر اتفاقاتی خاص بود.
با اینحال با اینکه حوادث کمی در فیلم اتفاق می افتد به هیچ عنوان نمی شود از توجه به جزئیات کارگردان در هرچه واقعی تر جلوه دادن اثر گذر نمود .بطوریکه اگر بخواهم سکانس های تاثیرگذار فیلم را مثال بزنیم تعداد شان کم نخواهند بود از صحنه ی ابتدایی پیانو زدن بونت بگیرید و حسادت ژولین تا دعوای این دو و لبخندهای معصومانه ی شان به یکدیگر.....
ابتدا و انتهای فیلم با اشک ریختن شخصیت اول شروع و خاتمه پیدا می کند. هوای سرد و طبیعت زمستانی که با برف و نورپردازی عالی تصویربردار نیز شکل گرفته هم به گیرا بودن و ناراحت کننده بودن اتمسفر فیلم کمک می کنند و به ما نشان می دهند که این اشک ریختن ها سهوی صورت نگرفته بلکه خاطره ایی تلخ بوده از گذشته هایی دور...
دو شخصیت اصلی فیلم را می شود کودکانی دانست متفاوت با هم سن و سالان اطراف خود....شخصیت هایی که تا پاسی از شب کتاب میخوانند کمتر حرف میزنند و بطور کلی دنیایشان هم دنیای دیگریست فی المثل ژولین در یکی از دیالوگ هاش می گوید که انگار فقط من به مرگ فکر میکنم. البته چهره ی معصومانه و خاص انها نیز علاوه بر اینکه این دو تن را از دیگران متمایز می کند مهر آنها را هم بر دل بینندگان می نشاند.مخصوصا کاراکتر بونت که به دلیل مسخره و مورد ازار و اذیت قرار گرفتن توسط هم کلاسی هایش بیشتر مورد همذات پنداری قرار می گیرد.
خداحافظ بچه ها به اندازه ی کافی به دنیای معصومانه ی کودکان میپردازد و مدتی را با انها در خواب گاه شان همراه می شود. کودکانی که در زمانی در حال زیستن هستند که جنگ در دنیای اطرافشان در حال شکل گرفتن می باشد و از همه مهمتر نیز اینکه اساس خوبی و بدی بشریت را صرفا نژاد و دین فرد مشخص می کند نه اخلاق و رفتارش.....اهمیت و خاص بودن فیلم را زمانی بیشتر درک کردم که در نقدهای دوستان متوجه شدم که کلیتش بر پایه ی واقعیتی از زندگی خود مال کارگردان اثر بوده پس دوباره لحظات آخر فیلم را دیدم تا صدای سرد لویی مال را بشنوم که می گفت. ۴۰ سال از ان دوران می گذرد ولی من هنوز هم همه ی لحظات ان صبح سرد ژانویه را مو به مو به خاطر میاورم.
روایت ساده و بدون چالشی داره و آنچه مد نظر کارگردانه درگیر کردن احساسات بیننده و همذات پنداری با شخصیت های اصلی است. ۷.۵ از ۱۰