
«لیلا نوواک» فارغ التحصیل دانشگاه و نوازنده ماهر ویولون سل است. او یک روز با مرد جوانی به اسم لوئیس که خواننده یک گروه موسیق راک است آشنا می شود و شب را در کنار او سپری می کند اما فردای آن روز آنها مجبور می شوند برای همیشه از هم جدا شوند. لیلا از لوئیس باردار شده و فرزند پسری بدنیا می آورد. پدر لیلا به دروغ به دختر خود می گوید که فرزنش پس از تولد مرده است و این کودک را مخفیانه به یک پرورشگاه می سپارد. دوازده سال می گذرد و پسر لیلا و لوئیس بزرگ شده و استعداد زیادی در موسیقی پیدا می کند. او بخاطر آزاد و اذیت فراوان همسن و سالهایش از پرورشگاه فرار کرده …

نيويورک، اوايل دهه ي ۱۹۹۰. «فرانک پيرس» (کيج)، راننده ي آمبولانس شيفت شب در آستانه ي فروپاشي رواني است. «فرانک» همواره از اين که موفق به نجات جان زن جواني به نام «رز» نشده، احساس عذاب وجدان مي کند. تا اين که دل باخته ي «مري» (آرکت)، دختر سابقا معتاد «آقاي برک» جانسن مي شود. «آقاي برک» مردي است که بر اثر سکته ي قلبي به حالت اغما رفته و «فرانک» او را به بيمارستان رسانده است.

«جانی میلز» ( مکی فایفر ) به همراه «پاتی» ( جانی ویتورث ) و «هایدن» که ساکن محله هلز کیتچن نیویورک هستند دست به یک سرقت مسلحانه میزنند اما بطور اتفاقی هایدن می میرد. جانی پنج سال به زندان می افتد. «گلوریا» ( آنجلیا جولی ) که خواهر هایدن است و جانی را مقصر مرگ برادرش میداند بعد از آزادی او قصد دارد از وی انتقام بگیرد اما نمی تواند...

«اميلي برادفورد» (پالترو)، همسر تاجر موفقي به نام «استيون تيلر» (داگلاس)، با هنرمندي به نام «ديويد شاه» (مورتنسن) رابطه برقرار کرده است. «استيون» که از رابطه ي آن دو آگاه است درباره ي گذشته ي «ديويد» تحقيق و از آپارتمان او پنهاني ديدن مي کند و به «ديويد» مي گويد از سابقه ي خلافکاري اش مطلع است، و سپس به او پيشنهاد مي کند در مقابل پانصد هزار دلار «اميلي» را بکشد...