
زمانی که "جی" ۲۴ ساله پس از گذراندن دورهی حبسش در زندان به جرم کُشتن مادرش، آزاد می شود، به خانهی دوران کودکی اش در شهر کوچک ریجیکرست بازمیگردد. او که انگیزهی ماندن ندارد بهمراه برادرش عازم سفری به سمت درهی مرگ می شود، اما در عوض آنها سر از یک بیابان خشک و بی آب و علف در می آورند...


“مارتین” نمی تواند دل پسرش را بدست می آورد . “جیک” لال است و نمیگذارد هیچکس ، حتی پدرش او را لمس کند . اما وقتی در سریال این اتفاق می افتد ، عقده ی فکری و روحی “جیک” نسبت به عدد ۳۱۸ که هیچ توضیحی هم برای آن وجود ندارد ، از طریق اتفاقاتی که در سراسر جهان برای مردم می افتد ، آشکار میشود …


سریال shameless درباره ی یک خانواده ی واقعا در هم بر هم و گنگ است. این خانواده پدری دائم المست دارد به همراه ۶ فرزند قد و نیم قد بدون همسر ! که شبیه به هیچ خانواده ای نیست.سریال حول محور نداری ها و بی مسئولیتی پدر خانواده میچرخه.پدر به جای اینکه کار کنه و پول دربیاره پول هایی که بچه ها بدست آوردن رو به باد میده.ولی داستان به این گونه نیست که شمارو ناراحت کنه !