
فیلم روایت گر ۲ داستان جداگانه است؛ داستان اول مربوط به دختری به نام «جاستین» (کریستن دانست) است که در شُرف یک مراسم عروسی بسیار مجلل با مرد مورد علاقه اش، «مایکل» (الکساندر اسکارگارد) قرار دارد. جاستین بعد از عروسی، دچار نوعی افسردگی شدید می شود که به سبب آن، وی تمام اتفاقات پیرامونش را بد تعبیر می کند و به خصوص رابطه ناخوشایندی را با خواهرش آغاز می کند، این در حالی است که یک سیاره به نام «مالاخولیا» در حال نزدیک شدن به زمین است و این یعنی پایان دنیا. داستان دوم مربوط به خواهر جاستین به نام «کلیر» (شارلوت گاینزبرگ) و همسرش «جان» (کیفر ساترلند) است. جان ستاره شناسی است که پی برده سیاره مالاخولیا در حال نزدیک شدن به زمین می باشد...

«استفان میروکس» یک مرد جوان خجالتی است که بعد از مرگ پدرش از مکزیک به پاریس نقل مکان می کند تا نزدیک مادرش باشد. او در آنجا عاشق دختر همسایه اش می شود که «استفانی» نام دارد. به دست آوردن این دختر برای او کار بسیار دشواری است، همین امر باعث میشود او برای فرار از مشکلاتش به دنیای رویاهایش پناه ببرد...