
"جکی" به عنوان اپراتور دوربین مدار بسته کار می کند.هر روز او به گوشه ای از دنیای کوچک چشم می دوزد و از مردمی که زیر دیدگان او قرار دارند محافظت می کند.یک روز مردی در مانیتور او ظاهر می شود،مردی که او فکر می کرد هیچگاه نخواهد دید،مردی که او نمی خواهد بار دیگر ببیند.اما او هیچ چاره ای ندارد و باید با آن مرد روبرو شود...

متل دورافتاده اي در اوکلاهما. «آگنس وايت» (جاد) زن پيشخدمتي است با يک گذشته ي ناخوشايند. دوست و هم کار «آگنس»، زني با هم جنس خواه (کالينز)، او را با «پيتر اوانز» (شانن) آشنا مي کند. «پيتر» سربازي از جنگ ]خليج فارس[ برگشته، دچار پارانويا و ترس از حشرات است. با اين همه «آگنس» خيلي زود با «پيتر» رابطه برقرار مي کند و به دنياي کابوس گونه ي او وارد مي شود...