
«ويک ديکينز» (تراولتا)، خلبان نيروي هوايي، هم راه با کمک خلبان جوانش، «رايلي هيل» (اسليتر) يک عمليات ظاهرا معمولي شبانه را انجام مي دهند. اما «ديکينز» در واقع خائني است که بمب افکن «استيلت» شان را به طرز خطرناکي در دره ي مرگ فرود مي آورد تا دو کلاهک هسته اي آن را بربايد و به تروريست هايي که مي خواهند از دولت باج بگيرند، بفروشد.

"لوکاس" زبان کامپیوتری جدید خلق می کند و در همین حین متوجه می شود به بیماری مرگباری مبتلا شده که موجب از دست دادن حافظه اش می شود.پس از مدت کوتاهی او با "بلانچه" که در نمایشی عجیب به عنوان واسط اجرای برنامه می کند آشنا می شود."لوکاس" در حال مرگ با او به خانه ای کنار دریا می رود و چند روز را با او می گذراند...