
تكزاس، ده ى ۱۸۵۰. » ماتيلدا زاكارى « ( گيش )، با سه پسرش » بن « ( لنكستر )، » كش « ( مورفى ) و » اندى « ( مكلور ) و دخترخواندهى خود، » ريچل « ( هپبرن ) در يك مزرعهى دامدارى زندگى مىكند. روز سروكلهى مرد عجيب و غريبى به نام » ايب « ( وايزمن )، در منطقه پيدا مىشود كه ادعا مىكند » ريچل « سرخپوست است... شرح فيلم: وسترن ديدنى هيوستن كه خودش ادعا مىكرد تنها فيلمش است كه علاقهاى به آن ندارد. چون استاد در نظر داشت فيلمى دربارهى نژادپرستى بسازد و به روح رمان آلن لهمى وفادار بماند. اما تهيهكنندگان ( هارولد هكت، جيمز هيل و لنكستر ) بيشتر به دنبال حادثهپردازى بودند تا مفاهيم عميقه.

دو آمریکائی بهنامهای «تامریپلی» (دلون) و «فیلیپ گرینلیف» (رونه) برای سفر تفریحی به ایتالیا آمدهاند. «تام» در پی به دست آوردن پنج هزار دلاری است که پدر فیلیپ در صورت ترغیب پسرش به بازگشت به آمریکا پرداخت خواهد کرد. اما تام، آرامآرام، جلب زندگی بیدغدغه فیلیپ، محبوبهاش (لافوره) کشتی تفریحی او میشود و تصمیم میگیرد که به جای ترغیب فیلیپ به بازگشت به آمریکا، او را به قتل برساند و خودش جای او را بگیرد...