دو دوست دوران کودکی که الان کابوی‌های رودئو هستند، از نیومکزیکو به شهر نیویورک سفر می‌کنند و به دنبال دوستی می‌گردند که در حین جستجوی دخترش که به تازگی از کوبا به ایالات متحده قاچاق شده بود ناپدید شد...
«ميچ رابينز» (کريستال)، «اد فوريلو» (کربي) و «فيل برکوييست» (استرن) که هميشه تعطيلات سالانه شان را با هم مي گذرانند، امسال تصميم گرفته اند سوار بر اسب همراه با عده اي توريست ديگر و به راهنمايي «کرلي» (پالانس)، «جف» (سيکور) و «تي. آر.» (هالو)، گاوچرانان غيرقابل اعتماد، با يک گله از نيومکزيکو به کلرادو بروند.
«لوسی» بعنوان پیشخدمت در رستوران فست فود کار می کند و با دوستش «جیمی» که یک نوازنده است مشکلاتی دارد. «تلما» با «داریل» ازدواج کرده، مردی که دوست دارد همسرش مدام در آشپزخانه بماند، تا او بتواند تلوزیون تماشا کند. روزی «تلما» و «لوسی» تصمیم می گیرند زندگی عادی شان را کنار بگذارند و با ماشین به جاده بزنند. اما در این سفر «لوسی» مردی که «تلما» را تهدید کرده است را می کشد، و از این رو آن دو تصمیم می گیرند به مکزیک بگریزند، اما طولی نمی کشد که پلیس آمریکا دستگیرشان می کند.
سری مزرعه دار پس از اینکه متوجه می شود دختر مورد علاقه اش عضو گروهی از خوناشان است با اکراه می پذیرد تبدیل به یکی از آنان شود.یکی از مراحل تبدیل او حمله ای خونین به باری محلی است...
جی.جی. مک‌کواد (نوریس) یک تفنگدار سابق و یک تکاور تگزاسی است که ترجیح می‌دهد به تنهایی کار کند و یک هفت تیر بزرگ ۰.۴۴ مگنوم را برای یک اسلحه کمری حمل می‌کند. او در خانه ای قدیمی و فرسوده در میانه ناکجاآباد با یک گرگ خانگی زندگی می کند...
"برانکو بیلی مک کوی" مالک مغرور یک گروه نمایش سیار است. اما کار بخوبی پیش نرفته و طی شش ماه گذشته او به کارکنان خود حقوقی نپرداخته است. در یک پمپ بنزین، او "آنتونیت" زنی از یک خانواده ثروتمند که در شب عروسی اش توسط همسر خود رها شده را با خود همراه می کند. "بیلی" از ظاهر او خوشش آمده و او را به عنوان دستیار خود استخدام می کند و...
باد یک مرد جوان است که در یک بار در هیوستون با زندگی و عشق آشنا می شود...
یک متصدی بار آمریکایی به همراه دوست دختر خود وارد دنیای تبهکاران مکزیکی می شوند تا جایزه ای یک میلیون دلاری را به دست بیاورند...
» جک برنز « ( داگلاس ) کابوى تنها به آلبوکرکى مى آید تا دوستان قدیمى اش، » پل « ( کین ) و » جرى باندى « ( رولندز ) را ببیند. » جرى « به او مى گوید که شوهرش به جرم کمک به ورود غیرقانونى مکزیکى ها به خاک آمریکا زندانى شده است. » جک « براى رفتن به زندان و کمک به » پل «، عمدا دعوایى در کافه به راه مى اندازد. اما در زندان مى فهمد که » پل « قصد دارد محکومیت کوتاهش را بگذراند...