
«تام جریکو» ( اسکات ) ریاضی دان با استعدادی است که در زمینه ی تکامل و نگه داری از ماشین «معما» با دولت بریتانیا هم کاری می کند. به تازگی ظاهرا آلمانی ها رمز جدیدی طراحی کرده اند که ماشین «معما» قادر به رمزگشایی اش نیست و بنابراین پیش از آن که ستون مهمی شامل نیرو و تجهیزات به دریا بزند، به کمک «جریکو» نیاز است تا رمز نیروهای محور را رازگشایی کند …

«ناتالي» (دياز)،«ديلن» (باريمور) و «الکس» (ليو)، براي مردي به نام «چارلي» (با صداي فورسايت) کار مي کنند که هرگز با کارمندان خود رو در رو ملاقات نمي کند. در مأموريت اين بار، «اريک ناکس» (راکول)، يکي از نوابغ فن آوري هاي الکترونيک ربوده شده و «راجر کوروين» اهريمني (کوري) مظنون شماره ي يک تلقي مي شود...

«سر رابرت کينگ» (کالدر) غول نفتي، بر اثر يک سوء قصد در ستاد مرکزي M۱۶ مي ميرد. به هنگام خاک سپاري «کينگ» در اسکاتلند، «باند» (برازنان) با دختر او «الکترا» (مارسو) ملاقات مي کند که قبلا يک بار تروريستي به نام «رنار» (کارلايل) او را ربوده است. خيلي زود «M» (دنچ)، رئيس «باند» او را براي محافظت از «الکترا» و شناسايي قاتل «کينگ» به قفقاز مي فرستد.

«رابرت کليتن دين» (اسميت)، پدري مهربان، همسري وفادار و وکيل دادگستري، به فروشگاه مي رود تا براي همسرش هديه اي بخرد. اما خودش نمي داند که در ساک خريدش، نواري ويدئويي انداخته اند که قتل اخير سناتوري امريکايي را به دست «توماس رنولدز» (وويت)، يکي از مأموران فاسد و رده بالاي سازمان امنيت آن کشور، نشان مي دهد. ديري نمي گذرد که «رنولدز» به تعقيب «دين» مي پردازد تا نوار را به چنگ آورد...

يک ژنرال روس که دست در دست مافياي اين کشور دارد، سلاحي سري موسوم به «چشم طلايي» را از سيستم ماهواره ي نظامي روسيه مي دزدد. ربايندگان «چشم طلايي» با استفاده از توانايي هاي اين ابزار سعي در گرفتن باجي کلان از جهانيان را دارند، تا اين که «جيمز باند» (برازنان) به مصاف شان فرستاده مي شود...