
صادق مشکینی (پرویز پرستویی)، فیلمبردار تلویزیون، که بسیار زیاد از جبهه و جنگ میترسد، برای اینکه بتواند از صندوق تلویزیون وام بگیرد تا خانهٔ نیمهساختهاش را تکمیل کند، باید برای فیلمبرداریِ فیلمی مستند از اسرای عراقی به منطقهٔ جنگی برود. صادق شبانه وصیتی تنظیم میکند و فردا صبح بههمراه آقای کمالی (محمود عزیزی) عازم منطقه میشود و صادق برای اینکه پایش به جبهه و منطقهٔ جنگی و خط مقدم نرسد، حوادث عجیب و غریبی رقم میزند…

عده ای از اسرای آلمانی به همراه فرماندهشان اقدام به فرار از اردوگاه متفقین می کنند و پس از تلاشهای بسیار خود را به ساحل دریا می رسانند که در آنجا چند قایق آلمانی طبق هماهنگی قبلی آماده اند تا آنها را به زیردریایی خود منتقل کنند ولی در همان موقع نیروهای دشمن از راه می رسند. و فرمانده به همراه چند نفر دیگر از خود گذشتگی کرده و با دشمن درگیر می شوند...

"وودرو ترواسمیت" که پس از ابتلا به تب یونجه از نیروی دریایی مرخص می شود، احساش شکست کرده و به زادگاه خود باز نمی گردد. او در میان غم و اندوه، با گروهی تفنگدار آشنا می شود که او را تشویق می کنند به خانه بازگردد و به مادرش بگوید در جنگ مجروح شده و با سربلندی به خانه بازگشته است...

افسر نیروی دریایی "الکساندرا" به اندازه کافی قوی است تا بتواند هر مردی را در مبارزه شکست دهد اما فقط یک حریف است که او نمی تواند با آن روبرو شود،سیاست ارتش. زمانی که از عراق با گذشته ای اسرارآمیز به خانه اش باز می گردد،مسئول آماده کردن دختر نوجوانی سرکش برای اردوگاه می شود...