

رنتورو آیجو، دانش آموز دبیرستانی، در دوران دبیرستان ۱۰۰ بار توسط دختران رد شد. او برای شانس بهتر در دبیرستان به یک زیارتگاه می رود. خدای عشق ظاهر می شود و به او قول می دهد که او به زودی ۱۰۰ نفر را که مقدر است با آنها قرار ملاقات بگذارد، ملاقات خواهد کرد. اما یک شرط وجود دارد: اگر دو نفری که سرنوشت با آنها آشنا می شود، عاشقانه یکدیگر را دوست نداشته باشند، می میرند. رنتورو و ۱۰۰ دوست دخترش در دبیرستان چه سرنوشتی خواهند داشت؟

عکاس مد سي و هفت ساله اي به نام «رافي» (تورمن) که تازه از شوهرش جدا شده مرتب در جلسات روان درماني «دکتر ليزا متسگر» (استريپ) شرکت مي کند. او با مرد جوان بيست و سه ساله اي به نام «ديويد» (گرين برگ) آشنا مي شود و با توصيه هاي «ليزا» رابطه اي صميمانه با او برقرار مي کند. اما بعد روشن مي شود «ليزا» مادر «ديويد» است و از رابطه ي پسرش با «رافي» چندان رضايتي ندارد...

کارلوس و النا قصد دارند از هم جدا شوند، اما درست لحظه ای پیش از امضای برگه های طلاق، یک نفر از راه می رسد و به آن ها پیشنهاد می دهد به گذشته برگردند و فرصتی دوباره داشته باشند. آنها به سال ۱۹۹۴، یعنی سالی که برای اولین بار با هم آشنا شدند، سفر می کنند و ماجراهایی خنده دار و احساسی را تجربه می کنند و...

داستان فیلم از آنجایی آغاز می شود که یک سنگ آسمانی به پارکی در مرکز نیویورک برخورد میکند و گودالی در آنجا ایجاد می شود. بعد از برخورد یک شخص از داخل گودال بیرون می اید ولی این یک شخص عادی نیست بلکه او تشکیل شده از ۱۰۰ موجود فضایی که قد هر کدام ۵ سانتی متر است و به دنبال راهی برای نجات سیاره خود از نابودی هستند. اوضاع وقتی پیچیده تر می شود که ریس این موجودات فضایی عاشق زنی از زمین می شود و …