
« چارلى » ولگرد کوچولو؛ جان میلیونرى ( مایرز ) را که از نوشخوارى سر از پا نمیشناسد نجات میدهد. مرد میلیونر هم سخت به او محبت میکند؛ اما پس از هشیارى، « چارلى » را بجا نمی آورد و از خود میراند. این ماجرا تکرار مىشود و « چارلى » در این بین به دختر گل فروش نابینایى ( چریل ) دل میبندد...

"ریکو" تبهکاری جاه طلب به شهری بزرگ در شرق رفته و به همراه دوستش "ماسارا" به گروه "سم ویتوری" می پیوندد.او به سرعت رهبری گنگسترها را به عهده گرفته و با عنوان "سزار کوچک" شناخته می شود.در سرقتی از یک کلاب شبانه او کمیسر جنائی "آلوین مک کلور" را به قتل می رساند اما دوستش "جو" شاهد قتل می شود...

"لِم" به شیکاگو می رود تا گندمی که خانواده اش در مزرعه شان کاشته اند را بفروش برساند.او با پیشخدمتی به نام "کیتی" آشنا می شود.آنها عاشق هم شده و ازدواج می کنند."کیتی" توسط مادر "لِم" و خواهرش پذیرفته می شود اما پدرش او را رد می کند زیرا معتقد است او به خاطر پول با "لِم" ازدواج کرده است...