
لندن، سال ۱۹۲۳. "کلاریسا دالووی" در یک صبح زیبا برای خرید گلهای مهمانی شب خود به بیرون از خانه می رود. در همین زمان مرد جوانی در لندن از استرس ناشی از انفجار بمب رنج می برد. "پیتر"، خواستگار قدیمی کلاریسا از هند باز می گردد و از طرفی "کلاریسا" به زمان جوانی خود، یعنی ۳۳ سال قبل باز می گردد...

یک مدیر تبلیغاتی اهل لس آنجلس بنام "مکس" به دوست هنرمندش "چارلی" ملاقات می کند. چارلی زمانی که در نیویورک بوده به بیماری ایدز مبتلا شده است. همانجا او با زن جذابی بنام "کارن" آشنا می شود و به هم علاقه مند می شوند. پس از اینکه یک شب پر هیجان را با هم میگذرانند، او به لس آنجلس باز می گردد. یک سال بعد "مکس" می خواهد دوباره به دیدن "چارلی" که تقریباً در حال مرگ است، برود. او متوجه می شود که "کارن" ازدواج کرده و...

پس از سقوط يک هواپيما در جنگلي در افريقا، پسري به نام «جرج» در ميان قبيله ي بوکووو گم مي شود تا اين که ميمون سخن گوي انسان نمايي به نام «ايپ» (کليز) او را نجات مي دهد و بزرگش مي کند. «جرج» (فريزر) تبديل به مردي قوي و سرزنده و خوش قلب مي شود. مدتي بعد «جرج» با «اورسلا استن هوپ» (مان) زني که از سن فرانسيسکو به بوکووو آمده و گم شده آشنا مي شود.

«جوليان پاتر» (رابرتس) و «مايکل اونيل» (مالروني) تصميم گرفته اند اگر تا بيست و هشت سالگي مجرد مانده باشند، با هم ازدواج کنند. چيزي به جشن تولد بيست و هشت سالگي شان نمانده که «مايکل» با «جوليان» تماس مي گيرد. «جوليان» ابتدا تصور مي کند که «مايکل» قصد دارد به او پيشنهاد ازدواج بدهد، اما در مي يابد که «مايکل» قصد ازدواج با دختري ثروتمند به نام «کيمي والاس» (دياز) را دارد....