
دسامبر سال ۱۷۸۷ . كشتى بونتى از بندرى در انگلستان به مقصد تاهيتى حركت مى كند. همه انتظار سفرى خوش را دارند ، اما « ويليام بلاى » ( لاتن ) ، ناخداى مستبد ، رفتار بىرحمانهاى را در پيش مىگيرد و « فلچر كريستيان » ( گيبل ) ، معاون اول كشتى كه از اعمال خلاف ناخدا نيز خبر دارد ، رودر روى او مىايستد...

لورد فرانسه ، سال ۱۸۵۸. « برنادت سوبيرو » ( جونز ) ، دختر دهقانزادهاى است كه با اعضاى خانوادهاش در زندان شهر زندگى مىكند. يك روز « برنادت » هنگام جمع كردن هيزم ، « مريم باكره » ( دارنل ) را در غارى مىبيند. « مريم مقدس » از او مىخواهد كه كف غار را بكند تا به آب شفابخش برسد ...