
«آدامز هانتر» (ويليامز) جواني ناآرام است که در يک کالج پزشکي مشغول تحصيل مي شود، اما شيوه ي رسمي و برخورد سرد و حرفه اي پزشکان با بيماران را نمي پسندد و معتقد است که بيماران در رابطه اي اين چنين با پزشکان، بهبود نمي يابند. او پس از اخذ مدرک و شروع طبابت، رابطه ي عاطفي و درمان روحي را نيز با تجويز دارو هم راه مي کند و حتي گاهي اوقات به لودگي براي بيماران روي مي آورد.

در اواخر دهه ۱۹۵۰ در شهر شاتورو فرانسه، راشل، یک کارمند اداری مدرن، با فیلیپ، یک مرد جوان و معروف که در یک خانواده بورژوازی (این واژه به دستهٔ بالاتر یا مرفه و سرمایهدار در جامعه اطلاق میشود) متولد شده، ملاقات می کند. حاصل این دیدار و عشق میان آنها یک فرزند دختر میشود اما خیلی زود فیلیپ از راشل جدا شده و او باید به تنهایی دخترش را بزرگ کند. تنها دلخوشی راشل دخترش هست و سعی میکند تا نام خانوادگی فیلیپ را به هر شکلی که شده برای او بگیرد اما...