
در پاریس سال ۱۸۹۵؛ پیر، شاعر پاریسی در حال نزدیک شدن به شهرت است. او و دوست شاعرش هانری هر دو به شدت عاشق ماری، دختر سرکارگذار خود، شاعر فرانکو-کوبایی ژوزه-ماریا ده هردیا هستند. هرچند که ماری عاشق پیر است، اما با اطاعات از پدرش، او با هانری ازدواج میکند تا بدهی پدرش را پرداخت کند و به دنبال جایگاه اجتماعی بهتری باشد. در این بین، پیر تصمیم میگیرد به الجزایر برود و در آنجا با زهرا آشنا میشود، کسی که علاقه به عکاسی دارد. دو سال بعد باز به پاریس باز میگردد و ماری را پیدا میکند، که اعتراف میکند که او آن کسی است که عاشقش است. آنها رابطهای را در کنار زمینه عکاسی در پاریس شکل میدهند، در یک بازی موش و گربه با افرادی که زندگیشان را درگیر میکنند و با شکستن عرف جامعه، آنها را به یکی از شناختهشدهترین نویسندگان و شاعران فرانسه قرن نوزدهم تبدیل میکند.

در اواخر دهه ۱۹۵۰ در شهر شاتورو فرانسه، راشل، یک کارمند اداری مدرن، با فیلیپ، یک مرد جوان و معروف که در یک خانواده بورژوازی (این واژه به دستهٔ بالاتر یا مرفه و سرمایهدار در جامعه اطلاق میشود) متولد شده، ملاقات می کند. حاصل این دیدار و عشق میان آنها یک فرزند دختر میشود اما خیلی زود فیلیپ از راشل جدا شده و او باید به تنهایی دخترش را بزرگ کند. تنها دلخوشی راشل دخترش هست و سعی میکند تا نام خانوادگی فیلیپ را به هر شکلی که شده برای او بگیرد اما...