
«جان اسمیت» (ویلیس) به گنگسترهای «دویل» (کلی) می پیوندد. اما وقتی با او درباره ی دختری به نام «فلینا» (لومبارد)، که در چنگ آنان اسیر است اختلاف پیدا می کند، به گروه «استروتزی» (آیزنبرگ)، دشمن «دویل»، ملحق می شود. «اسمیت» که به هیچ کس جز خودش وفادار نیست، «استروتزی» و «دویل» را به جان هم می اندازد، گرچه در ظاهر به هر دو گروه خدمت می کند …


یک سریال جنایی و در عین حال عاشقانه است که بر اساس رمانی به همین نام ساخته شده. یک مدیر کتاب فروشی یک نویسنده را ملاقات می کند و خیلی زود عاشق او می شود. این مرد برای رسیدن به زن مورد علاقه اش به شبکه های اجتماعی و تکنولوژی متوسل می شود تا بتواند تمام موانع را از سر راه خود کنار بزند...


داستان سریال در مورد دو جوان به نام های ماریان و کانل است که هر دو در یکی از شهرهای کوچک ایرلند زندگی می کنند. آنها از دوران دبیرستان با یکدیگر همکلاسی بودن و همچنان در کالج نیز همراه باهم تحصیل می کنند. کانل دانش آموزی موفق، باهوش و خوش تیپ است، اما ماریان در میان همکلاسی ها محبوب نیست و همواره از سوی بقیه مورد آزار و اذیت قرار می گیرد. ولی زمانی که وارد دانشگاه می شوند تغییراتی در زندگی ماریان رخ می دهد و او در دانشگاه فردی محبوب و زیبا شناخته می شود. روابط ماریان و کانل روز به روز پیچیده تر می شود و این دو سعی می کنند تا…

«بس» (واتسن) زن ساده اي است که با «يان» (اسکار سگارد)، کارگر خشن و در عين حال رقيق القلب و غم خوار يک سکوي نفت حفاري دريايي ازدواج مي کند. براي مدت کوتاهي اين زوج زندگي سر خوشانه و آرامي دارند اما خيلي زود حادثه اي غيرمترقبه «يان» را از گردن به پايين فلج مي کند. حالا «بس» به درگاه خداوند دعا مي کند تا سلامت شوهرش را بازگرداند و براي اين منظور حاضر است هر چه دارد فدا کند.

«جادي» (ويتاکر)، سرباز سياه پوست انگليسي را اعضاي ارتش آزاديبخش ايرلند مي ربايند و محکوم به اعدام مي کنند. «فرگوسن» (ري)، مأمور اجراي حکم، عامدانه به «جادي» مهلت فرار مي دهد. با اين همه «جادي» برحسب تصادف کشته مي شود. حالا «فرگوس» به لندن مي رود و سراغ «ديل» (ديويدسن)، دوست «جادي» را مي گيرد...