

داستان در چین باستان اتفاق می افته. جنگ همه جا سایه انداخته و مردم دونه دونه دارن میمیرن. شین و هیو دو پسری هستن که به خاطر جنگ یتیم شدن و صبح تا شب توی جنگل تمرین میکنن تا بتونن روزی فرمانده ارتش بشن و این جنگ رو تموم کنن. اما یه روز فرمانده شو بونکون هیو رو میبینه و هیو چشمشو میگیره . به اون اجازه میده که به عنوان کلفت توی قصر خدمت کنه. اما بعد توی قصر درگیری ای پیش میاد و هیو زخمی میشه و فرار میکنه و نقشه ای رو به شین میده و ماجراجویی شروع میشه

در سال ۱۸۴۸، یک بانک تصمیم دارد یک ریل راه آهن سرتاسر مکزیک بکشد، از این رو شروع می کند به خریدن بانکهای کوچک و زمینهای کشاورزی بدهکاری که بر سر راه هستند. مامور بانک، ظالمی بنام «جکسون» است. دو زن تصمیم می گیرند جلوی این بی عدالتی را بگیرند، «ماریا» (پنلوپ کروز) دختر زمخت و بی سواد یک مزرعهدار، و «سارا» (سلما هایک)، دختر تحصیل کردهی صاحب بانک. ماریا و سارا جهت فراهم کردن پول برای مردم بی خانهمان و گرفتن انتقام، شروع به سرقت از بانکها می کنند. اما جکسون و افرادش نیز بیکار نمی نشینند و ...

پسر جوانی که کارش سرفت اتوموبیل می باشد، پس از اینکه یک اشتباه انجام می دهد و تمام خودرو هایشان به دست پلیس می افتد، رئیس گروه از او می خواهد یک شبه ۴۸ ماشین را برایش بدزدد. اما چون پسر نمی تواند این کار را انجام دهد، بردار بزرگ ترش که دیگر سمت کار خلاق نمیرفته مجبور می شود این عملیات را برای نجات جان برادرش انجام دهد...

مطابق معمول هر سال، رزمی کاران سراسر دنیا برای انجام مسابقه مرگ یا زندگی در یک جزیره دور هم جمع می شوند. اما این بار متوجه می شوند که غیر از خودشان، چیزی ناشناخته نیز در جزیره حضور دارد. آنها مجبور می شند جدال مرگ و زندگی میان خود را به کناری نهاده و با همدیگر متحد شوند تا بتوانند در برابر این نیروی شیطانی بایستند...