
زماني در آينده با آب شدن يخ هاي قطبي در اثر يک فاجعه ي زيست محيطي و اثرات گل خانه اي، همه ي خشکي ها به زير آب رفته اند و زندگي نابود شده است. معدود بازماندگان خودشان را با زندگي آبي وفق داده اند و در ايستگاه هايي روي آب زندگي مي کنند. از جمله ي آنان، «مارينر» است که روي قايقي عجيب زندگي مي کند و هنوز برخي آثار تمدن گذشته را با خود دارد...

تابستان سال ۱۹۶۵. «رابرت کينکيد» (ايست وود)، عکاس مجله ي «نشنال جيوگرافيک» مأمور شده تا از «پل هاي مديسن کانتي» عکس بگيرد. هنگامي که شوهر و بچه هاي «فرانچسکا جانسن» (استريپ) براي شرکت در بازار مکاره به آيووا رفته اند، «رابرت» با «فرانچسکا» آشنا مي شود و رابطه اي چهار روزه را با او برقرار مي کند.

وارثان خانه اي قديمي، از دکتري به نام «جيمز هاردي» (پولمن) که متخصص مسايل ماوراء الطبيعه است، دعوت مي کنند تا خانه را از ارواح پاک سازي کند و او با دخترش، «کت» (ريچي) به قصر مي آيد. در نخستين برخورد، سه روح شرور به نام «ديلاق» (نيپوت)، «خپله» (گارت) و «بوگندو» (آلاسکي) مزاحم او مي شوند، اما در ضمن روح خوبي به نام «گاسپر» (پيرسن) با «کت» دوست مي شود...

«کيت» (رايان)، دختر امريکايي، باخبر مي شود که نامزدش، «چارلي» (هاتن) در سفري تجاري به پاريس دل باخته ي يک دختر فرانسوي شده است. بنابراين او خود را به پاريس مي رساند تا نامزدش را دوباره به دست بياورد. اما در عوض با يک دزد فرانسوي به نام «لوک» (کلاين) آشنا و آرام آرام به او علاقه مند مي شود...

پس از درگيري نظامي روسيه درچچن، فرماندهي پايگاه هاي موشک هاي اتمي اين کشور به فرمانده اي داراي تمايلات ملي افراطي واگذار مي شود. به «ناخدا رمزي»، فرمانده ي زيردريايي اتمي امريکايي «USS آلاباما» دستور داده مي شود که عازم منطقه شود اما تا زمان دريافت دستورات جديد از مرکز فرماندهي، از هر اقدامي خوداري کند. در آن جا، يک زيردريايي ناشناس اژدري به سوي «USS آلاباما» شليک مي کند. «رمزي» نيز تصميم به مقابله مي گيرد...