
جواني سياه پوست به نان «بابي ارل» (آندروود) را به جرم هتک حرمت و کشتن دختري يازده ساله دستگير مي کنند. «تاني براون» (فيش برن)، پليس سياه پوست با خشونت وادارش مي کند که اعتراف کند. هشت سال بعد، وکيلي به نام «پل آرمسترانگ» (کانري) در دانشگاه هاروارد طي يک سخنراني به شکنجه ي پليس و نژادپرستي در قوانين ضد سياه پوستان حمله مي کند و مادر «ارل» (دي) از «آرمسترانگ» مي خواهد که پرونده ي پسرش را به دست بگيرد...

سالهای آخر دهه ۱۹۳۰. “هنری یانگ” (بیکن) بزهکار خردهپائی را که خیال فرار داشته، به زندان آلکاتراز میفرستند و برای تنبیه، به حبس انفرادی محکوم میکنند. حداکثر زمانی که ظاهراً برای این تنبیه در نظر گرفته شده، نوزده روز است ولی “هنری” در تاریکی، سرما و تنهائی مطلق، سالها در آنجا سر میکند و در حالی که عقلش زائل شده، آزاد میشود و بلافاصله کسی را که مسئول چنین عذابی میدانسته، به قتل میرساند. “جیمز استمفیل” (اسلیتر) وکیل تازه کار و جوانی است که میخواهد ثابت کند مقصر اصلی آلکاتراز بوده و “هنری” نباید اعدام شود…

«چيلي پالمر» (تراولتا) براي مافيا کار مي کند و کارش هم گرفتن باج از اين و آن و تحويل دادن آن به رئيسش است. اين روزها نيز سعي دارد طلبي را از «هري زيم» (هاکمن)، تهيه کننده ي هاليوودي بگيرد که تهيه کننده ي فيلم هاي ترسناک کم هزينه است. اما «چيلي» تا حدي از «هري» خوشش مي آيد و از محبوبه اش «کارن» (روسو) که پيش تر او را در فيلم هاي رده ي «ب» هيولايي ديده، بيش تر.

«آﻧﺠﻼ ﺑﻨﺖ» (ﺑﻮﻻک)، ﻣﺘﺨﺼﺺ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ رﻳﺰي ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮي در ﻣﻨﺰل ﮐﺎر ﻣﻲ ﮐﻨﺪ. در ﻣﯿﺎن ﻣﺸﺘﺮﻳﺎﻧﺶ، ﺷﺮﮐﺘﻲ ھﻢ ھﺴﺖ ﮐﻪ دﻳﺴﮑﺖ ھﺎ و ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ھﺎﻳﺶ را ﺑﺮاي ﮐﻨﺘﺮل ﻧﺰد او ﻣﻲ ﻓﺮﺳﺘﺪ. روزي ﻣﯿﺎن ﻳﮑﻲ از دﻳﺴﮑﺖ ھﺎ، ﻣﺘﻮﺟﻪ وﺟﻮد ﻳﮏ ﮐﺪ ﻣﺨﺼﻮص ﻣﻲ ﺷﻮد ﮐﻪ ﺑﻪ طﻮر ﻣﺤﻮ و ﻧﺎﻣﺸﺨﺺ، ﺧﺒﺮ از وﺟﻮد ﻳﮏ ﺗﻮطﺌﻪ ي دوﻟﺘﻲ و ﺳﯿﺎﺳﻲ - اﻗﺘﺼﺎدي ﻣﻲ دھﺪ...